673)
673)
از وقتی جیبم خالی شده دوباره برگشتم به دوران بی انگیزگی زمستان
آن موقع سرما دلیل شب بیداری و سحر تا لنگ ظهر خواب بود
حالا هم بی پولی
دیگر بعد خرج حساب بانکی و تعطیلی سود بانکی
و همینطور تمام شدن حقوق مامان به همان دلیلی که من حساب بانکیمو خالی کردم
و دیگه پول تو جیبی بابا هم که همان یک بار است در ماه که در همان اول ماه
تمام می شود
دوتا کرم بخرم
شدیدا حس بدو افسردگی غالب شده بر من
هیچ اتفاق خوبی هم نمی افتد
باران می بارد بهار قشنگ است اما مجبور خواب باید
یک تعویض شناسنامه هم اقدام نمی کنیم اولش انتخابات نذاشت بعد باز دور
دوم شد آن نذاشت
بعد حقوق بابا ته کشید
اینجور وقتها مامان می گفت با پول من اقدام کنیم
ولی او هم صدایش را درنمی آورد چون از بابا پنهان است کل حقوقش یکهویی
کجا خرج شد
حتی قرص کلسیم که برای سردردم درمان است هم نمی توانم بخرم
اه واقعا حوصله ام سر رفت از این حجم بی پولی
تا به حال یک دلخوشیم این بود که راحت هرچی می خوام می خرم
این اقدام دیوانه وار منو مامان هم تا به حال هیچ خیری نداشته
فقط تنها دلخوشیمان که پولداری بود هم رفت
بی انگیزگی و خواب و خواب آن هم در بهاران
ای پرناز تو هم با این کار پیدا کردنت
نذاشتی کلاس زبان ثبت نام کنم
آن کار هم نشد از کلاس زبانم هم ماندم
حالا لاقل کلاس می رفتم
بابا موقع رفتن یک پنج هزار تومنی حداقل خرجی راه می داد
خیلی غمگینم
فقط واسه خاطر بی پولی نیستا واسه هر آنی که زندگیم داره تباه میشه
خسته شدم...