جشن
جشن
حسین و مهسا ، مریم و محمدرضا ، من و " اقای عزیز " و چند نفر دیگه از هم کلاسیا عضو بودن !!!
اون موقع از اینکه مریم و محمدرضا که تازه چند وقتی بود باهم اشنا شده بودن و باهم اسم بچه و لباس عروس و .... انتخاب میکردن خندم میگرفت !!
البته بیشتر خوشحال میشدم و خودمم ذوق میکردم .....
البته من و اقای عزیز این همه وارد ریزه کاری زندگی و اینده نمیشدیم ولی همو برای اینده میخواستیم !!!
گذشت و گذشت تا اینکه منو اقای عزیز به خاطر همون جریانات و مخالفت ها جدا شدیمو ،اون اون گروه رو ترک کرد !!!
منم وقتی دیدم اون رفت طاقت نیاوردمو با یه خدافظی جدا شدم !!!
و حالا شنیدم مریم ازدواج کرده .....
و پنج شنبه نامزدیش بوده !!!
نامزدی .....
اما نه با محمدرضا ......
سه ماه بعد جواب جدا شدنش از اون با همسرش از طریق خانواده اشنا شد ...!!
محمد رضای داستان زندگیش شاید خیلی بارز بود ، شاید حتی اسم بچشونم انتخاب کرده بودن ولی در نهایت چیزی شد که خدا میخواست !!!
شاید اینطوری هم براش بهتر بود ....از کجا میدونین !!!
کاش میشد این جریانو برای اقای عزیز هم تعریف کرد ، میخواستم بدونم واکنش اون چیه !!!
توی اون جمع ، توی گروه ، منو اقای عزیز زودتر از همه جدا شدیمو حالا مریم زودتر از همه ازدواج کرد .....
اما ......
امیدوارم با کسی که اسم مصلحت خدا رو یدک میکشه ، خوشبخت بشه !!!