بوی عطر
بوی عطر
حس میکردم یه بویی میاد ، یه بوی اشنا ....
یه بویی که خیلی برام اشناس !!!
منو میبره به گذشته !!!
به دیروز ها و پری روز ها ....
به ماه ها قبل ، کنار یه نفر ....
و صدای خنده هاش ....
حرف زدنش ، و دستاش !!!
و اون نگاه !!!!
هنوز نمیدونم رنگ نگاهش چی داشت که وقتی نگام میکرد زیر نگاهش ذوب میشدم !!!
هنوز نفهمیدم ، و هنوز همون حس رو کنار هیچ کس دیگه ای درک نکردم !!!
و اون بو منو از بین تمام اون ادما از بین کلاس و دانشگاهو دغدغه پروژه و ...
بیرون کشید و مستقیم به اون روزا برگردوند !!!
اون بوی عطر خاص بود ....خیلی خاص !!!
دلم از بیچارگی خودم سوخت وقتی دیدم با شنیدن عطرشم دیونه میشم !!!
دلم سوخت ....!!!
گاهی با خودم میگم کاش بال داشتم ، کاش میتونستم برمو از دور فقط چند دقیقه ببینمش !!
باخودم میگم ، یعنی اون دلتنگ من نمیشه ؟؟؟
یعنی دنبال من نمیگرده ؟؟
یعنی وقتی یه نفرو با کمترین شباهت به من میبینه دلش نمیلرزه؟؟
نمیدونم شایدم اون اینجوری نیس !!!
ولی من ......!!!!
راستش ازش خبر ندارم ....
انگار باز دوباره از من دوری میکنه ....
بارها گفتم ، الانم میگم ، همه حق انتخاب دارن ....اونم همینطور !!!
میدونم من .....
بیخیال !!!
بذار هر کسی (علی الخصوص خودم ) هر کسیو که میخواد تو دلش دوست داشته باشه ....!!!
بیخیال زندگی !!!
من در درونم با معشوقه ام زندگی میکنم !!!
خداحافظ براي تو چه آسان بود
ولي قلب من از اين واژه لرزان بود
خداحافظ براي تو رهايي داشت
براي من غم تلخ جدايي داشت
خداحافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو اي محبوب خوب من
سلام تو طلوع پاک شبنم بود
غروب ظلمت و تاريکي و غم بود
سلام تو شروع آشنايي ها
نويد مهربوني ها تمام هم زبوني ها
خداحافظ طلوع من، غروب من
خداحافظ تو اي محبوب خوب من