انسان های ناشناخته
انسان های ناشناخته
قد کوتاهی داشت وتپلی بود ...معلوم بود که تازه نامزد کرده !!اینو از انگشترای دستش ورفتارای بچگانه اش که ناشیانه سعی میکرد خانوم باشه ...فهمیدم !!
خلاصه اون دختری که تنها روی صندلی جلوی من نشسته بود رو گیر انداخته بود از همون جلو در حالی که به زحمت با اون هیکل خم شده بود عقب ...از این دختر درباره رابطش وقطع ارتباطش با دوست پسرش میپرسید ..
دختری که جلوی من نشسته بود از طرز صحبت کردنش مشخص بود که زیاد مایل نیست در این باره حرف بزنه وتو رودر بایستی گیر کرده وحرف میزنه واز این حرفا هم به شدت ناراحت میشه !!
عجیب بود که دختره با اونکه اصلا هیچ حرفی برا گفتن پیدا نمیکرد در حالی که معلوم بود از نامزدی وازدواجش اونم در روزهای اولیه خیلی خوشحاله وخیلیم دلش میخواد در باره بدبختی وناراحتی بقیه حرف بزنه ونمک بریزه رو دردشون هی سوالای مسخرشو تکرار میکردو تازه وقتیم که حرفی برای گفتن پیدا نمیکرد همونجوری با اون نگاه خیره اش به اون دختر زل میزد ...
نگاهش پر از دلسوزی وترحم بود !!!
انگار که خودش هیچ وقت به این درد مبتلا نشده وحالا مثل یه بیننده ای که در اوج خوشبختیه از کنار شاهد غرق شدن وناراحتی کس دیگه است ....برخورد میکرد
خیلی عجیبه که رفتار اون ادم برام مسخره میومد !!!
اینکه هی سوال بپرسی وطرفو ناراحت کنی که غریزه فضولی خودت رو اروم کنی چه فایده ای داره ؟؟
سودی بهت میرسه از ناراحت کردن اون فرد ؟؟؟؟
یا مثلا دلیل رفتارت دلگرمی دادنه فکر میکنی با این حرفا ؟؟؟
عجیبه ولی اصلا از اون دختر خوشم نیومد ...من اوصولا با کسی مشکل پیدا نمیکنم !!
تازه کمم نمیاورد وقتی من به خاطر جابه جایی دونفر مجبور شدم کنار دختر غم زده جلوییم بشینم چشماشو دوخت به من وانگار که بخواد سر تا پای منو نگاه کنه تا به منم گیر بده نگام کرد که منم چون ازش خوشم نیومده بود تو چشاش زل زدم که از رو بره ودر نهایت این من بودم که تو نبرد نگاه ها برنده شدمو حتی به خاطر منم که شده اون دختر نفرت انگیز با نگاه وسوالای مسخره اش برگشت وروی صندلی خودش وول خورد انگار که یه توپ بخواد تکون بخوره !!!
عجیبه که دوست نداشتم اون دختر ناراحت باشه ...شایدم به خاطر این بود که حس میکردم خیلی شبیه مهسای درون منه !!!