خیلی دوستش داشتیم همه
خیلی دوستش داشتیم همه
به محدوده فامیلامون که وارد شدم، بلند گفتم: "سلاااااام"
مامانم گفت:"یواش. می گن دیوونس" ادامه دادم: "سلام سلام سلااااام" (آدم نمی شم.)
مامانم نشست سر سنگِ دائیم
و با دستمال عکسش که حکاکی شده بود رو پاک کرد و گفت: (خدا رحمتت کنه)
دیگه سدِ اشکام باز شد...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |