حسرتای خودمو یکی نیست بشماره
حسرتای خودمو یکی نیست بشماره
یه خانم حدود 37 ساله بود
جواب سلام رو با لبخند می داد ولی معلوم بود از جایگاهش راضی نیست.
زیر پای ما رو جارو می کشید و ما اونجا ورزش(عشق و حال) می کردیم.
زمانِ ماساژ رسید به زیرِ پای من. حس کردم به کفش هام که جفت شده بود نگاه کرد.
جفت بودن. نو و براق.
تو دلم به جای اون گفتم کاش کفشهام مال اون بود.
دوباره گفتم می تونم جلسه دیگه مبلغی پول بهش بدم.
دو تومن که خیلی کمه. ناراحت می شه.
گفتم یه مبلغ مثلاً 50 تومن بزارم داخل پاکت و بگم هدیس.
بیشتر فکر کردم و مبلغی که داخل حسابم بود، یادم اومد.
سپس به خودم گفتم گه نخور. بسه.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |