گربه زرد خال خال پشمی
گربه زرد خال خال پشمی
داشتم میگفتم که آخرین باری که گربه مذکور را دیدم درست لحظه ای بود که تخته گاز اتوبان خلوت و تازه بازگشایی شده در محلمان را با سرعت سرسام آوری طی میکردم که ناگهان چیزی میو کنان در ماشین شروع کرد بالا و پایین پریدن و من که حسابی ترسیده بودم در یک لحظه کنترل ماشین را از دست دادم و عربده زنان با گاردیل کنار اتوبان تصادف کردم . بعد از تصادف هیچ خبری از گربه نبود و نه جنازه ای از او پیدا شد. در آن تصادف دماغم شکست.وقتی به همه میگفتم مقصر یک گربه بود با خنده ای محو برایم سر تکان میداد که "آره تو راست میگی ". مخصوصا پدرم که بیشتر از اینکه برای من ناراحت باشد برای ماشین عزیزش که حالا مچاله شده بود اشک میریخت و وقتی که میگفتم مقصر گربه بود میتوانستم خشم و فحش را از چشمهای تر و قرمز پدرم تشخیص بدهم .
سالها گذشت و آن گربه دستگیر نشد و همین طور راست میرفت تو ماشین مردم کمین میکرد که سر بِزَنگاه میو کنان رانندگان بد بخت برگشته را غافلگیر کند و از مسیر منحرف ، و بعد از مچاله شدن ماشین هیچ اثری از او به جا نمی ماند.
ده سال بعد آن گربه زرد خال خال پشمی را دیدم . زردی اش کم رنگ تر شده بود و خالهایش هم به خاکستری گراییده بود . پشمهایش ریخته بود و زیر چشمهایش چروک داشت. توی پارکینگ خانه دیدمش . جوری نگاهم میکرد که انگار داشت میگفت : " هی تو چقدر قیافت آشناست؟"
و من هم جوری بهش زل زده بودم که "هی تو همونی نیستی که داشتی به کشتنم میدادی ؟"
چند دقیقه ای به چشمهای هم زل زدیم . او اصلا پلک نمیزد. با خودم نقشه های پلیدم را مرور کردم . حالا دیگر وقت انتقام بود. آروم یک قدم به سمتش بر داشتم . ولی او همانجا نشسته بود و هیچ تکانی نمیخورد.
وقتی خودم را بالای سرش رساندم زیر چشمی نگاهی به من انداخت و گردنش را کج کرد و روی زمین دراز کشید . با پا یه تکون کوچک بهش زدم .هیچ حرکتی نکرد. نمیدانم چقدر طول کشید تا فهمیدم که بنده خدا خیلی وقت است که مُرده . شاید این دمه آخر میخواسته از من حلالیت بطلبد . با دفن جسدش در باغچه به روحش ادای احترام کردم و به سمت خانه راه افتادم و بدین ترتیب کابوس چند ساله خال خال پشمی من هم به پایان رسید .