دیالوگ دو نفره
دیالوگ دو نفره
"حکایت من شده حکایت کسی که یواشکی میره آمار بگیره ببینه طرف چیکار میکنه یا چیکار نمیکنه. "
"خب که چی بشه ؟ چرا اینکارو میکنی؟"
"نمیدونم ! ینی شاید علتش این باشه که یه چیزی این وسط نیمه کاره مونده . نمیدونم چطوری بگم ؟"
"ینی عشق نیمه کاره ؟"
" نه بابا مسئله عشق و عاشقی نیست . مسئله یه چیز دیگه اس. راستش من هیچ وقت نخواستم کسی رو از خودم برنجونم . واسه همین احساس بدی دارم احساس میکنم اون دختر رو از خودم رنجوندم .با اینکه منو از خودش طرد کرد و نذاشت چیزی درست بشه ولی من هی به بهش سر میزنم و از دور نگاهش میکنم. دوس دارم همه چیز برگرده به چند ماه پیش . راستش فکر میکنم از من تو ذهنش یه هیولا ساخته و این منو خیلی اذیت میکنه ینی تا آخر عمر عذابم میده "
" یه چیز بهت بگم ناراحت نمیشی ؟"
"بگو"
"تو خیلی احمقی!"
"مرسی"
" خواهش میکنم قابلی نداشت ! ولی بذار علتشو بهت بگم "
"بگو"
" چون اون اصلا به تو فکر نمیکنه ! اینو مطمئن باش"
و آن دو به همین شکل کنار هم در کافه نشستند و در حالیکه سیگار میکشیدند به دخترانی که آنورتر قهقه میزدند در سکوت خودشان خیره شدند.
پاورقی: مسخره ولی در عین حال واقعی (جدال ذهنی این روزهای من )