120
120
خو بعد کی از من و حیثیتم دفاع میکنه..
چن دقه پیشا رفته بودیم پارک و تو راه بستنی گرفتیم .. بعد من اومدم پاکت بستنی رو بندازم .. سطل اشغال تو مسیر زیر نور بود و نه دقیقا کنارش اما اطرافش و اونور ملت بودن...
هیچی عاغا من رفتم سمت سلطه یهویی یه گربهه پرید بیرون و یه میوی وحشتناک و خشنی گف.. منم که حسسساس از ترس دو متر پرت شدم و یه جیغ صورتی کشیدم.. بعدش همه برگشته بودن سمت من .. منم که از شرم (الکیا) قفل کرده بودم..
هیچی دیگه خعلی شیک و مجلسی پاکته رو انداختم و لباسمو مرتب کردمو با یه لبخند مکش مرگ ما طی طریق نمودی یم :) و ابراز تاسف همراهانم رو ب نسیم ملایمی که وزون وزون رد میشد سپردم :))
+ پسرخوب بم گف چشه.. خعلی براش ناراحت شدم.. کلی از امیدا و برنامه هاش پرید توی کمتر از آنی..
+این روزا نت فوق چیز مرغی بود.. به همین و همان دلیل نسبتا اینجا نبودم :)
+ زندگی جریان داره اونم با شیب فوق شیبی! مواظب پرتگاه ها و سنگ ریزه ها و کلا موانع تو مسیر باید می بود خعلی تا..