تردید ِ من
تردید ِ من
تردیدهای سمج و افکار بهم تنیده ی "من کیستم" سوار بر اسب زمان، من را دوره کرده اند. من ِ گیج در عرصه ی هستی، ایستاده در میانه ی میدان رزم اما مبهوت هیبت مبارزان، منتظر روزنه ی امیدی تا خود را به مهلکه ی کاروزار بیندازد.
تکثیر زاییده های "من کیستم" مترسکهایی شده اند در کشتزار تا هرکدام هرقدر می توانند مرا به عقب برانند و من در گرد و غبار این فضای وهم آلود دست و پا می زنم.
تکثیر زاییده های "من کیستم" مترسکهایی شده اند در کشتزار تا هرکدام هرقدر می توانند مرا به عقب برانند و من در گرد و غبار این فضای وهم آلود دست و پا می زنم.
و زمان بی رحمانه در گذرست و توفانهای هر روزه اش، شنزارهای کویر وجودم را در می نوردند تا کم کم از دوردستها، سرابها زدوده شوند و مجسمه ی تراشیده ی انتهای مسیرِ من پدیدار شود و پاسخ تمامی این پرسشهای دلهره آور را در یک جمله خلاصه کند تا من ساعتها به دیوار زندگی تکیه کنم و به پاسخش خیره شوم: "تو همانی که می اندیشی"
پی نوشت: این نوشتار با الهام از نوشته ی یکی از دوستان وبلاگی از دل و اندیشه به دست سرازیر شد!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |