رویای زمینی
رویای زمینی
همه چیز در بی تفاوتی خوب و بد، اسیر.
و این ابهام، فلسفی شده است...
شیرآبه ی افکار متعفن و میله های پولادین سلول انفرادی با زندان بانی تشنه به نعش های خون آلود،
اینجا دقیقا ً همان جایی ست که باید بایستم. باید پابگذارم و دست بیندازم بر ریسمانهای اعتقاد و تمام توانم را صرف عبور از این دره ی بی انتها و مخوف کنم. اینجا یا آخر خط است یا ابتدای خوشبختی. اینجا در قاموسشان، ماندن تفسیری ندارد هر چه هست حرکت است و اگر بمانی از رویت رد می شوند و بی هیچ توضیح و بی هیچ افسوسی استخوانهایت به نرمی خمیر بازی بچه ها می شود و می شوی اسباب بازی بچگانه ای که هر روز در دست کودکی و به شکلی در می آیی.
اینجا آخر خطی است که هرچه بروی به انتهایش نمی رسی و ابتدای راهی که نرفته خواهی رسید. شگفت زده خواهی شد اگر بگویم هزار راه نرفته را می شود در پلک جنباندنی راه بلد شوی. آری! اینجا داستانهای هری پاتر، فیلمهای هالیوودی و بالیوودی همه و همه واقعیت هر لحظه ای و زاینده ای است که هیچ جریانی جلودارش نیست.