پاورقی
پاورقی
یادآوری ماه منیر و نگاه های نافذ او، خلسه ای بود که هر بار بجانم می نشست و از نسیم آن لذتی وصف ناشدنی به جانم میریخت. کم کم داشتم از آمدن به دنبال رابط دوم پشیمان میشدم که صدای چفت درب چوبی که بر روی پاشنه خشگیده اش چرخید مرا به خود آورد. معلوم شد رابط دوم پس از رفتن چفت بالای درب را از بیرون انداخته است. نفر سومی هم به دنبال رابط دوم وارد اطاق شد. محاسن بلند و کت و شلواری بزرگتر از قدش به تن داشت. آنچه در اولین لحظه ورود فکر مرا به خود مشغول نمود. موهای وزوزی و تسبیح بلند دستش بود و ذکری که نامفهوم زیر لب زمزمه میکرد، با دیدن او بی اختیار سلام کردم و لبخندی بر لبم نشست. با دیدن من او هم لبخند رضایتی بر لبانش نقش بست که بیشتر از اینکه باعث رضایت من شود باعث کراهت من شد. ناخود آگاه در دلم از اینکه این طور بی احتیاطی کرده بودم، به ایل و تبار خودم بد و بیراهی فرستادم. مرد ریشی مو وزوزی کت و شلوار بلند، با آن تسبیح بی شباهت به تسبیح های رایج و بلندتر و درشت تر، که بیشتر نمونه آن را در نزد کلاه مخملی ها و افراد حاضر در قهوه خانه ها دیده بودم با نگاهی مهربانانه که رذالت از انتهای آن میبارید مرا به نشستن دعوت می کرد. بی اختیار به احترام او برخاسته و پس از نشستن او در مقابلش به زمین نشستم. رابط دوم ما هم دورتر نشست. مرد ریشی مو وزوزی، در حین نشستن در حالیکه سعی میکرد ظاهر به خود گرفته اش را تا میتواند طبیعی جلوه دهد، گفت: ...
بقیه در ماهنامه سیبه چاپ دهم خرداد 95
mahnamesibe@