حکایت تو و دلگرمی من و مرداد
حکایت تو و دلگرمی من و مرداد
درخت بود و سرمای تازیانه باد
که برگ اول پاییز بر زمین افتاد
اتاق کوچک و یک پنجره به سمت غروب
چه سخت جا شده تنهایی ام در این ابعاد !
نوشتن از همه لحظه های دلتنگی
نه ، انتظار زیادی است از توان مداد
نشسته ام و ورق می زنم هر آنچه گذشت
تمام عمر ، همان یک دو روز رفته به باد :
حکایت من و دمسردی تو و اسفند
حکایت تو و دلگرمی من و مرداد
حکایت همه آنچه با من است هنوز
حکایت همه آنچه برده ای از یاد
چه داستان غریبی که سنگ هم که شنید ،
سرود با دل سنگش غزل غزل فریاد !
... قمار بودی ...
قمار بودی و دیگر نتیجه معلوم است
و برگ آخر این عشق : هرچه بادا باد !
میان هاله ای از دود شاعری گم شد
و برگ دیگری از شاخه بر زمین افتاد
(مهدی معارف)
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |