جرعه اي ما را علاج اي ساقي آشفته مو
جرعه اي ما را علاج اي ساقي آشفته مو
اي جهان زشتخو اينقدر زيبايي چرا
با همه نادان نوازيهات دانايي چرا
سنگدل تر مي شوي با مردم آشفته بخت
مست دل بشكسته را بشكسته مينايي چرا
حال كاين دمسردي از تو نامرادان را نصيب
كامرانيها چو بيني گرم وگيرايي چرا
چون غمي را پروري با صد غرور آيي برقص
چون نشاطي آوري با نقش رويايي چرا
با توام اشك تسكين بخش خاطر شوي من
گاه نور و گه نقاب چشم بينايي چرا
من ندانستم چه طرح ورنگ ونقشي داشتي
يك شب اي شادي بخواب من نمي آيي چرا
حافظ اكنون پيش رويم يك سخن دارد بدل
كاي زمان ، صياد مرغان خوش آوايي چرا
سينه مالا مال دردش را كسي مرهم نبود
اي كس ما بي كسان غافل ز غمهايي چرا
در غبار خدعه ها چشمي چو آيد نقش بين
اي سكوت صبر ها خار نظر خايي چرا
كلبه خاموشم بتاب اي قرص ماه خوش خرام
پا بپاي اخترم پوشيده سيمايي چرا
جرعه اي ما را علاج اي ساقي آشفته مو
فارغ از لب تشنگان نوشيده صهبايي چرا
شمع بزم گرم ياران سالها بودم ولي
از من اكنون كس نمي پرسد كه تنهايي چرا
اي كه بر من از تو رفت اين رنجهاي بي لگام
اينزمان در سايه ديوار حاشايي چرا
اي رفيق روز شادي ، حال غمگينان بپرس
گشته ام ويران ويران ، غافل از مايي چرا