دخترک همیشه توی دفترش دو خانه می کشید
دخترک همیشه توی دفترش دو خانه می کشید
زیر ســـقف هر دو خانه چند آشیانه می کشید
هفت هشت هفت هشت تا کلاغ پیر سوخته
توی آســمان لاجــــورد بی کــرانه می کشید
نقطهنقطهنقطه میگذاشتصحن پای حوض را
با مداد خود برای جوجه آب و دانه می کشید
بعد کوه ،" بعد لکه های پشت کوه"بعد رعد
روی گرده ی کبـــود ابر تازیانه می کشـــــید
یک تبـــر که زیر سایه ی بلوط تر لمیــــده بود
هی برای آن درخت پیرشاخ و شانه می کشید
دود می وزید سمت هر کجا که باد پشت بام
دود سرد آتشی که در دلش زبانه می کشید
آفــــــریدگار این جــــهان زرد خط خطی ولی
هیـــــچ گاه توی بهت دفترش خدا نمی کشید
یا خدا نبــود یا خدا پرنــــده بود ســیب و بود
هرچهبود بی نشانه بود و بینشانهمی کشید
آن دو خانه آن دریچه های بسته اتفاق بود
گل پــــــری خوب قصه بچــــه ی طلاق بود
گل پری بلـــــــد نبود توی ابر ماه می کشید
راه سمت خانه را همیشه اشتباه می کشید
خود گناه چشم مهربان میشی اش نبود اگر
گرگ تیر خورده را همیشه بی پناه می کشید
او مرا - مرا که آن " یکی نبود قصه " نیستم
توی یک لباس نقطه چین راه راه می کشید
***
" بعد ، بعد چند سال ، چند سال بعدتر هنوز"
خانه را میان یک دو هاله ی سیاه می کشید
دور شاخه های مرده ی بلوط پیر می دوید
بعد می نشست و خسته از ته دل آه می کشید