لغوه
لغوه
اشکِ یک سلیطه ی پتیاره ی منزوی
که با دست های باز روی جدول کنار خیابان قدم می زند
کم می آورد
نای جیغ کشیدنش نمانده
توی دلش آرامتر از همیشه می گوید : مامان ؟
امیرحسین ؟
سوری؟
هلیا؟
دایی؟
پگاه ؟
ماهی گلی ..؟
توی دلش تا می آید صدایش را بلند کند
تا می آید برای آخرین بار سه واج اول و اخرش را بگوید
پرت می شود
کسی که بغلت کرد
با چهار دست و پای گرد
با تنی سرد و آهنی
با چشم های پر نور و صورت شیشه ای
با سرعت 70 کیلومتر بر ساعت
چه قدر شبیه نبودن بود
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |