فیروزه بیست و هشتم: سال صرفه جویی
فیروزه بیست و هشتم: سال صرفه جویی
++ خب منم کفش میخام. بزار ب رضا بگم. اکی شد، خبرت میدم
چند ساعت بعد
+ +فردا ساعت ۴ بریم
با نفیسه، خواهر جانمان قصد ولیعصر کردیم...از میدان ولیعصر تا فاطمی را گشتیم....قدم زنان...به کفش فروشی آخر که رسیدیم بهم نگاه کردیم. گفتم من مخم درد میکنه. الان نمی تونم جمع بندی کنم بیا بریم ی چیزی بخوریم. خواهری گفت پساز اینجا تا اب میوه فروشی دوباره نگاه کن دقیق ک بر نگردیم دیگر! رسیدیم ب ابمیوه فروشی...نظر مثبت هردومان آب شاتوت بود. البته پیشنهاد بکر خواهر بزرگه بود. وقتی دید برای خودم هم اب شاتوت سفارش دادم، خنده اش گرفته و گفت از کی تاحالا آب شاتوت برا مخ درد خوب بوده.....دوباره رفتیم سراغ کفاشی ها تا کفش مورد نظر را بخریم.....از قیمت کفشی که هر دومان پسندیده بودیم و هر دو مبخاستیم بخریمش جا خوردیم....۲۶۸ تومن....خواهری گفت تو ک میخاهی از این پول ها خرج کنی بیا برو سعادت اباد و یه کفش برند بخر....از جناب مغازه دار تشکر کردیم و اجازه خاستیم برا فکر کردن.....داشتم به حرفش فکر می کردم که یک مرتبه گفت اصلا مگر تو هنوز فلان کفش و فلان کفش و فلان کفش رو نداری؟؟؟ گفتم چرا و روی هر کدامشان یک دنیا عیب گذاشتم....گفتم اصلا خودت چه خواهری....هنوز فلان کفش و فلان کفش را که داری....گفت اصلا بیا امسال را سال صرفه جویی نامگذاری کنیم. پس در این سال ب خصوص حق اسراف که نداریم هیچ بلکه باید صرفه جویی هم بکنیم. خلاصه شاد و خندان برگشتیم به خانه و با آب و تاب برای همه از تفکر جدیدمان گفتیم....الحمدالله با اکثریت آرا طرحمان تصویب شد...
دختر بهار نوشت:
داشتن یک خواهر دانا نعمت است. خدایا شکرت که خواهری چون خواهر بزرگه به دختر بهار نصیب کردی. شاید یک روز از روحیات نفیس نوشتم.