فیروزه سی و نه: تاریخ
فیروزه سی و نه: تاریخ
اینکه چرا دیشب تا اذون صبح خوابم نبرد...همش ذهنم خط و خطی می کردم و دوباره از نوع می نوشتم که از تو برسم به خودم....چه قدر امروز سخت گذشت...اینکه یهو میشینم رو ب رو مامان میگم اگه الان ی ادم موفق هستم از دید خیلی ها ب خاطر حمایت شماست پس بازم پشت باش....عصر ک دیگه کم میارم...یهو میرم میشینم روب رو بابا و ب زور بغضم رو پنهون می کنم و میگم که اصلن حواست بهم هست....به « دخترت».....وای خیلی سخت بود....نمی دونم چ کار کنم ک نذارم باز تاریختکرار شه ...انگار حرف زدن بی فایده ست....باید بیام در خونه ات....از خودت بخام ک خوبم کنی....ک من رو برسونی به خودم....امشب تولدت حضرت رقیه است...یادش بخیر پارسال همچین شبی مصادف ش با ولیمه ی کربلام....یا حضرت رقیخ...سه ساله ی ارباب....خودتون خیر ترین ها رو بزارین جلو پام....خودتون صبورم کنید....
چه قدر خستم....دنیا خیلی بهت بی اعتمادم...
پی نوشت:
برای حال مادربزرگ یکی از دوستانم التماس دعای شفا و عافیت دارم که ان شا الله با حمد شفایی ک ب نیت ایشون می خونید، دردهای شبانه شون درمان قطعی پیدا کند ان شا الله