فیروزه بیست و شش: جنون اردیبهشتی
فیروزه بیست و شش: جنون اردیبهشتی
گفتم مسیر خیلی ترافیکه، دنبالم نیاین. خودم آزانس میگیرم. راننده یه پیرمرد مهربون بود. وقتی خستگی صورتم رو دید گفت اگه بخواین رادیو م رو هم خاموش می کنم گفتم نه. راحت باشید. تو دلم گفتم چند روز از دنیا بی خبر بودم، چه قدرم بهتر. داشت اخبار می گفت. نارضایتی ظریف و گله ایشون. فکر می کردم مسیر باید از امام علی باشه. اما بنده خدا انگار فهمیده بود که دختر بهارم. از کوچه پس کوچه ها مسیرش رو انتخاب کرده بود. از بین پارک های بهاری رد می شد...بوی چمن های خیس خورده یهو یادم آورد که اردیبهشته...یاد بهار نارنج های عید افتادم تو شمال...چشمام بستم...چه قدر حالم تازه شده بود....
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |