مورچه ها
مورچه ها
افکارم مانند یک قطار سریع السیر از ذھنم رد میشوند و قلم مرا تحریک به نوشتن می کند.من
با مخاطبم حرف میزنم.چه خدا چه انسان چه دیوار!شما انتقادی ھستید یا سازشکارانه؟من
که حالم از ھرچه آدم سازشکار بی بو و خاصیتی است به ھم میخورد.این مملکت پر از آدم
سازشکار شده.برای ھر عمل ننگ آلودی تن به سازش میدھند.من از این نظم مستقر در
جوامع انسانی بالا می آورم!من از این نظم متنفرم.ھمه ی آدم ھا تبدیل به مورچه شده اند.
مورچه ماشینی.می فھمید چه می گویم؟!از صبح از لانه شان بیرون می آیند.به ھر چیزی
نوک می زنند.برای انبار غله ی رییس مورچگان تن به ھر خواری می دھند و غروب با جسمی
خسته و نیمه مرده و روحی تحقیر شده به لانه ھایشان برمی گردند. تازه به این نظم جھانی
شان مفتخر ھم ھستند.من از این آزادی مطلق پسرانه حالم به ھم می خورد.من از این حس
گنگ که مدام فکر کنم چرا اینجایم و آخرش مغزم ھنگ کند متنفرم.من از بدی ھای دنیا
متنفرم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |