ترس
ترس
شب های امتحان انگار تو یه بیابون بی آب و علف؛ولم کردن.اونم نصفه شب.تمام بدنم حس سرما بش دست میده و پاهام یخ میکنه.یادم به تمام کارهای نکرده ام میاد.اون روی واقعی زشتم ،جلوم ظاهر میشه میگه ببین؛تو همین گندی هسی که داری می بینی.اصل وجودتو ببلع و یجوری واسه خودت هضم ش کن.دیگه خودتی و خودت!هر گلی زدی به سر خودت زدی.آخرش به خودم میگم توی این تنهایی این روزام؛کی کمک ام میکنه که راهمو تو این بیابون سرد و تاریک پیدا کنم؟اولین قدم اینه که قبول کنم تنهایی مو...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |