گرمم کن:)
گرمم کن:)
امشب واسه اولین بار از شدت بغض؛گلو درد گرفتم.دارم از درد می میرم و احساس سرما میکنم.استاد میگفت قوم آریایی چون شمال زندگی میکردن و اونجا خ سرد بوده از شب و سرما و غروب میترسیدن.و این حس همراه ژنتیک بما منتقل شده.ولی مطمئنم این حس نه تنها تو DNA من بلکه تمام رگ هام جریان داره.و شب ک میشه،وجودمو پر از غم میکنه.شعرهایی که چندین سال پیش از فروغ میخوندم هم ؛کم از شب و سرما نگفته بود مث شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.و این توی اون سن خیلی روم تاثیر گذاشته.امروز واسه اولین بار کتاب نقد شعر های حسین پناهی از شاعر محبوبم لیلا کردبچه رو خوندم و دیدم مثکه ایشون بیشتر از همه از سرما گفتن.چقد خوشم اومد ازش.چقد خوبه... چنتا از شعرهاشو مینویسم اینجا ولی کاش یکی بود که میگفت با غم بادی ک گرفتم چکار کنم!
بیکرانه ست دریا؛کوچیکه قایق من
های آهای!تو کجایی نازی؟
عشق بی عاشق من
سردمه
مثل یک قایق یخ کرده رو دریاچه یخ، یخ کردم
عین آغاز زمین
تو سینه ام،قلبم داره یخ میزنه
اونوقت تو سرم کوره روشن کردن
سردمه؛مثل موری که زیر بارون تند
رد بوی خط راه لونه شو می جوره
عین هستی و زوال
سردمه ؛مثل آغاز حیات گل یخ
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |