شعری که شاعرش را قورت داد !
شعری که شاعرش را قورت داد !
که درست وسط همین نیزار
شاهرگش را برید،
نه به اندازه ی یک هنرپیشه ی محبوب
که در نقش بدل ،
خودش را از قطار پرت کرد
و هزار تکه شد ،
نه به اندازه ماهیگیری فقیر
که شبانگاه
هیکلش را از قلابش حلق آویز کرد ...
به اندازه ی یک تکه ابرِ تابستانی
که رمقی برای گریستن ندارد ،
به اندازه ی یک قناری گُنگ
که حافظه اش را
در هیاهوی چهارشنبه سوری
از دست داده است،
به اندازه ی یک درخت خشکیده
که چوب پوسیده اش را
نیم پول نمی خرند ،
به اندازه ی یک آسمانِ کبود
که خورشیدش را
کوهها
ناجوانمردانه بلعیده اند ،
به اندازه ی یک شاعر بزرگ
که کتاب های خاک خورده اش
موشک های کاغذی می شوند ٬
به اندازه ی یک باغ شاتوت
که در جنگِ تگرگ
خون گریسته است، ...
دلگیرم !
۲۹اردیبهشت ۹۵
مسعود احمدی
تهران
پی نوشت اول :
شاعری که پدرش قصاب بود
غروب یک روز
تمام شعرهایش را
به سیخ کشید
و بر روی آتش کارتن های خالی
کباب کرد
بی خانمان ها
شعرهایش را با ولع خوردند
و بی سرپناه
تا صبح
از شدت سرما مُردند !
روزنامه ها ی صبح نوشتند :
شاعری که صدها خانه را تخریب کرد
دستگیر شد !
پی نوشت دوم :
از دیوانه ای که زنجیرش را پاره کرده است نترسید ،
او ، حالا دیگر یک قهرمان است !