در آرزوی یک چراغ
در آرزوی یک چراغ
کاش
علاءالدین بودم
تا دنیای بی خورشیدتان را
روشن می کردم
خشاب تفنگ هایتان را _ تمام _
با بوسه های شبانه
پُر می کردم
و با جادویی
اقیانوس را _ آرام آرام _
در جام هایتان می ریختم
تا چشم هایتان سرخ
و قهقهه هایتان
بوی شراب بگیرد
آنگاه
در انتهای شب
یکدیگر را
به رگبار ببندید !
مسعود احمدی ۵اردیبهشت ۹۵
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |