آقای سیبیل مخملی !
آقای سیبیل مخملی !
سراپا شعر می شود
کولی ترین دختر فالگیر
وقتی بو می کشد
کف دست هایم را :
آقای سیبیل مخملی !
تو
باقیمانده ی استخوان حنجره ی کلاغی هستی
که چهارصد سال قبل
از صاعقه ای نابهنگام
بر ارتفاع بلوطی فرتوت
خشکیده ای !
آخرین وسوسه های نسیمی هستی ، نجیب
که گردبادی نانجیب
در حال عشق بازی
با نسترن های وحشی
حال ات را گرفته است !
جیغی هستی ، سرخ کرده
در گلوی یک قناری بالغ
که پرنده فروشی دوره گرد
زردی وسوسه انگیزت را
در میدان آزادی
به فروش گذاشته است !
تو
دلهره هایِ افتادنِ یک بندباز
از بلندای یک لقمه ی نان
بر سنگفرش خیابانی !
انعکاس نعره ای چند هزار ساله ای
در بید مجنونی پیر
که طوفان نوح
گیسوان بلندت را
به سختی
کشیده است !
تو...
اکنون
شیار کف دست هایم
به آخر خط رسیده اند
و مرا
اینجا
پشت راه راه های پیراهن ام
به زنجیر کشیده اند
تا دخترک کولی
محبوب ترین شعرش را
برای هزارمین بار
به اشتراک بگذارد !
مسعود احمدی
۱۴ اردیبهشت ۹۵
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |