تقسیم کار
تقسیم کار
تا کجای تاریخ
باید
منتظر آمدن های تو باشم ؟!
بگذار چندی
شبنمی باشم
که بر لطافت لب های تو
سکنی گزیده است !
قطره ای آویخته باشم
که از کنج چشمانت
بر سیبِ گونه ها
هوای غلتیدن دارد !
بادی هرزه گرد _ حتی _
که هوسِ بازکردن گِرِه روسری کرده است!
در من
شعری ست سپید ،
که هنوز ،
نسروده ام !
بیا
تا یک بار دیگر
مرور کنیم خودمان را :
تو خدای مرا پرستش کن
در آسمان ،
و من
چشم های تو را ،
بر زمین !
تو نمازهای مرا بخوان
آرام ،
و من شعرهای کوتاهِ تو را ،
بلند !
تو روزه ی مرا بگیر
یک ماه تمام ،
و من
بهانه ی نبودن هایت را
... هر روز
... هر ساعت
... هر دقیقه !
مسعود احمدی
۸ اردیبهشت ۹۵
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |