فراموشی!
فراموشی!
اولین تولدی که من پیشش نبودم به جاش فک و فامیل شوهرش پیشش بودن
روز تولدشو فراموش کردم
حتی یادم رفت بهش زنگ بزنم یا یه پیام بفرستم
یا حتی یه شکلک ساده تو تلگرام
همه ی این روزا تولدش یادم بود حتی کادوشم گرفته بودم
ولی نمیدونم چرا 2 روز بعدش یادم افتاد
بدتر از اون اینکه دیروز بهش زنگ زدم بازم یادم رفت حداقل پشت تلفن بگم و فراموشیمو ماستمالی کنم
5شنبه برای ناهار دعوتم کرده
ماشالا دخدرم خانم شده
والا من 5 سال میرفتم خونشون یا باهم میرفتیم دانشگاه من ندیدم به جز کوکو سبزی غذای دیگه ای بلد باشه
اصلا یکی از دلایل اینکه من به کوکو سبزی علاقه مند شدم همین بود
کوکو دوست نداشتم ولی چون این غذای دیگه ای بلد نبود برای اینکه ناراحت نشه تا آخرشو با اشتها میخوردم
دیگه بعد 4 سال بهش علاقه مند شدم
صبح بهم میگه هر غذایی که تو دوست داشته باشی می پزم همه جوره بلدم
بهش گفتم فسنجون بهم فحش داد میگه نه دیگه در اون حدم بلد نیستم بیا خودت درست کن یاد بگیرم
بنده خدا محسن
ایشالا که خوشبخت بشن
+ جمعه عقد پسر خالم بود
بر خلاف همیشه که خود درگیری مزمن برای انتخاب لباس دارم خیلی زود با این مساله کنار اومدم و کلا همین یه گزینه رو انتخاب کردم و با خودم بردمو همونو پوشیدم !
الان اینو گفتم تو تاریخ ثبت بشه
+++ نحسی گزارش اردیبهشت ماهو در بر گرفته
هم چنان گزارش اردیبهشت اماده نیست و عمرا اگه فردا هم آماده بشه
هر روز کاغذاشو با خودم میارم میبرم بدون اینکه حتی بهشون دست بزنم
از 3 نفر تو کارخونه درباره یه موضوع مشترک گزارش خواستم
به سه سری گزارش مختلف رسیدم با سه عدد مختلف که اختلاف فوق تخیلی با هم دارن
مثلا اختلاف گزارش خانم غ خ با آقای ب سین حدود 515 ساعت برای واحد مالیه
++++ 4 نفر از اقوام مدیر فوت کردن من 2 روز مرخصی بودم بی خبر از همه جا فرت و فرت به مدیر زنگ زدم که کجایی جلسه داریم دیدم صداش گرفته ست گفتم حتما خواب مونده بعد از دادن سوتی های بسیار همکارم فامیلاشون فوت کردن حالا منم گیر دادم خواب موندی اون بنده خدا هم جواب نمیداد
+++++ چهار نفر بودیم
1. خودم
2. یه دانشجوی دکترای فیزیک اهل یکی از شهرهای کوچیک شمال غرب که داشت میرفت تهران دنبال خونه
3. یه کارمند سازمان تامین اجتماعی که تو یه شهر بزرگ زندگی میکرد
4. یه معلم بازنشسته که تو محدوده خودمون معلم بود و سال 88 بازنشسته شده بود الانم رفته بود سمت شمال تهران
خانم شماره 2 که خیلی مغرور بود همش حرف خودشو میزد ، دو دقیقه یه بارم میگفت دهن منو باز نکن
آخرش بهش گفتم حدود 4 ساعته داری همینو میگی دهنتو باز کن ببینم چی می خوای بگی بعدا کشف کردیم تکیه کلامشه
در کل آدم تندی بود
خانم شماره 3 یه خانم مهربونو بامزه که یه بچه 1.5 ساله داشت و بنده خدا داشت با شوهرش میرفت تهران برای دکتر چشم و رماتیسم شدیدی که داشت
اینو دوست داشتم مهربون و منطقی بود
4. خدا نصیب نکنه تمام تایمی که بیدار نشسته بود گیر داده بود من تو چرا شوهر نکردی باید شوهر کنی
نصفه شبی داشت تو قطار شوهرم میداد
*** اولین باری بود که خودم تنهایی با قطار بر میگشتم تجربه جالبی بود دوسش داشتم