اولیش
اولیش
یه روز که پسر عمه مامانبزرگم وزنش و دوتا دختراش سرزده اومدن بر حسب تصادف ما هم خونه مامان مامانم شام دعوت بودیم.خلاصه وقتی اینا اومدن ما مجبور شدیم خونه مامان مامانم نریم اولش خیی عصبانی شدم کم مونده بود با بیل بیرونشون کنم ولی نشدکه.
خلاصه اینا شام موندن و قرار شد چون عیده برن و خونه کسایی که میخوان برن و برگردن شام خونه ما.من اونجا استعداد های ریز و نهفته ای از اشپزی رو در خودم یافتم.یعنی چی یعنی فهمیدم یه سس خفنی بلدم درست کنکیا انکه میتونم سالاد های خوشگلی درست کنم.اره خلاصه اینجوری شد وچرخید و چرخید که رسیدبه اینجا که من نشستم پای وبلاگم و دارم این متن رو برای شما میخونم.
شاید کمتراز اون باشم که نصیحتتون کنم ولی کلام اخر:
وقتی یه چیزی قرار ه اتفاق بیوفته میوفته و هیچکس با هیچ کاری نمیتونه جلوشو بگیره و برعکس.همیشه سعی کنید اتفاقات منفی رو به نفع خودتون بچرخونید یعنی یه جورایی هم زمونه رو خر کنید هم حرص اتفاقای بدرو دربیارید.
رویداد منفی که اتفاق میوفته نمیوتنه تغییر کنه ولی میشه از همون اتفاق نهایت استفاده رو کرد.چون حتی اون اتفاقا بد هم داره وقتت رو میخوره مثل عکس بیهوده ای که نت گوشی ات رو میخوره ولی تو حاضر نیستی اون عکس رو نگاه کنی در حالی که نمیدونی اون عکس نتت رو خورده.مثل اتفاق بد که وقتت رو میخوره ولی تو حاضر نیستی از اون لذت ببری....