وقتی من تصمیم میگیرم درس بخونم
وقتی من تصمیم میگیرم درس بخونم
امروز بعد از یه عااالمه گشتن توی اینستا و جاهای مختلف و هدر دادن وقت ،همین نیم ساعت پیش تصمیم گرفتم درس بخونم.گوشیو گذاشتم کنار که یهو زنگ زد.دختر خاله جان بود.یذره صحبت کردیم.یه صفحه خوندم دوباره صدای گوشی بلند شد :
پیام از آقای ج دبیر ریاضی دوران دبیرستانم بود.منم مونده بودم که چطوری ایشون میتونن توی تلگرام پیام بدن با این سن و سال و وضعیت ناجور چشمشون.روز معلم بهشون تبریک گفتم که جواب دادن ولی دیگه فکر نمیکردم پیامای متفرقه هم بفرستن.چقدر خوبه که با سن حدود 70و خورده ای هنوزم انقدر به روزه و با دانش آموزاش ارتباط داره.
بعد دیدم داییم پیام داد.من باز.یذره از درسا پرسید و گفت میدونم خیلی سخته ولی مطمئن باش که از زندگی مشترک و بچه داری آسون تره.بعدا یاد این حرفم میفتی و میگی دایی گفتا.منم داشتم یه طومار مینوشتم توی جواب که یهو گفت مزاحم نمیشم درستو بخون شب بخیر.منم.دایی جان خب اقلا صبر کن من جواب بدم.ینی عاشق این مدلی پیام دادناشم.انگار یکی دنبالش کرده
و این گونه شد که من نصف صفحه هم هنوز نخوندم و چهارشنبه هم امتحان دارم
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |