تو را دوست می دارم، به چند دلیل: اول این که تلخ و ناشناخته ای. دوم این که جذاب و سکسی هستی. سوم این که به من پا نمی دهی. چهارم این که تو یک استراحتگاه خوبی... هر وقت که از اهداف بزرگم و اندیشه های سنگینم خسته می شوم به عشق تو پناه می آورم که چون نسیمِ خنکی ست و بر من می وزد و تارهای ناشناخته ی قلبم را به ارتعاش در می آورد.
شاید رویای خوابیدن با تو را با خود به گور ببرم، اما این رویا همچون یک مسکنِ قوی برای زنده نگه داشتن من کافی ست، تا به راهم ادامه دهم، تا باشم و حفره های خالی اندیشه ام را با خیال تو پر کنم...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |