دنياى جادويى اكسير
دنياى جادويى اكسير
اكبر اكسير را چند ماهى ميشه كه كشف كرده ام.
گاهى آدم خودش را ملامت مى كند كه چرا در كشفيات خود اينقدر كاهلى مى كند.
اكسير سالهاست كه در آستارا زندگى مى كند.
شهرى در شصت كيلومترى اردبيل.شاعری شهرستانی با يك دنياى شعری خاص و جادويى كه نزديك به دنياى مسحور كننده ى حسين پناهی ست.
دو سه سال پيش كه هنوز درست و حسابى شعرهايش را نمى شناختم از حسن فاخرى خواستم مصاحبه يى با او ترتيب بدهد براى مجله ساراى.
او هم مصاحبه را انجام داد و در پياده كردنش آنقدر كاهلى كرد تا به امروز.
حالا ويرم گرفته كه يك روز خودم بروم سروقتش.
وحيد عليرضايى مى گفت خيلى خاكى ست و آدم دلش پر مى زند براى هم صحبتى باهاش.
در همان ده دقيقه اول آنقدر صميمى مى شود كه قبل از سرد شدن اولين چايى كه مليحه برايت مى آورد احساس مى كنى سالهاست مى شناسى اش.
يك روز بايد بروم براى ديدن آقاى پيژامه پوش و نوش جان كردن چاى مليحه خانم. روزی كه شايد زياد دور نيست. بايد پر شوم.
زمينه اش اين پنج عنوان كتابى ست كه از اكبر آقا ديدم و از تهران به اردبيل به كول كشيدم.
اکبر آقا ! ملیحه خانم ! من میخام بیام چای خوری با شما! لطفا دعوتم کنید!