خانوم انشا!
خانوم انشا!
خب براي اطلاعات عموميتان بد نيست بدانيد كه بنده از سال آينده معلم انشا (خانوم انشا) هم هستم!
تا آنجا كه يادم است هميشه در كلاسهاي انشاء مدرسه، فقط سه موضوع براي نوشتن وجود داشت: 1) تابستان خود را چگونه گذرانديد؟ 2) در آينده ميخواهيد چهكاره بشويد؟ و 3) درباره فصل پاييز 12 خط بنويسيد!
و تا آنجا كه يادم هست همه انشاها شبيه هم بود. و نهايت خلاقيت ما اين بود كه اگر دفعه قبل نوشته بوديم: «در پايير برگها به رنگ زرد و قرمز و نارنجي در ميآيند» دفعه بعد مينوشتيم: «در پاييز برگها به رنگ نارنجي و قرمز و زرد درميآيند!» حتي معلمهايمان براي اينكه كار ما راحت بشود ميگفتند: «بچهها تو امتحاناي هر سال فقط سه تا موضوع مياد (اشاره به موضوعات مذكور). همينا رو تو خونه از مامان باباهاتون بپرسيد حفظ كنيد. سر جلسه بنويسيد!»
يادم نميآيد هيچ معلمي به من گفته باشد، در هر چيزي در جهان سوژه براي نوشتن وجود دارد. و بگويد حتي در نبودنها و عدمها هم سوژه براي نوشتن وجود دارد. در واقع سوژهي نوشتن مثل مجموعه تهي، زير مجموعه هر چيزي در هستي است!
يادم نميآيد معلمي براي ما، يك پانتوميم ساده اجرا كند، و بگويد حركاتش را توصيف كنيم. تا به اين وسيله توجهمان به زبان بدن بالا برود و بتوانيم آن را توصيف كنيم.
هيچ معلم انشايي نگفت هر كس دست كند توي كيفش، يك چيزي در بياورد و درباره همان بنويسد. و از ذهن ما كار نكشيد! بلكه كار خودش و ذهن ما را راحت كرد!
معلمهاي ما هيچ يادداشت و يا داستاني به عنوان نمونه خوب براي ما نخواندند! اگر هم ميخواندند، نظر فقط نظر آنها بود، ما حق هيچگونه اظهار نظري نداشتيم... فقط بايد خيلي ساكت گوش ميداديم!
به لطف خدا، در سال گذشته اساتيد بي نظير نويسندگي كه در صدر تمام آنها استاد داستان نويسيام بود، در مسير زندگي ام قرار گرفتند... با اينكه مدت زمان بيشتري است (حدود 6-7 سال) كه نقاشي كار ميكنم، و حتي از وسطهاي دوره نويسندگي به آن جمع اضافه شدم، اما حس ميكنم در نويسندگي نسبت به نقاشي براي تدريس دستپرتر هستم! چون اولا يك استاد بسيار خوبي داشتهام كه بيشتر از اينكه تكنيك به من بياموزد، نگاه من را به تمام هستي تغيير داده است، (و فكر ميكنم وظيفه من هم همين باشد...) و دوما خودم بي اندازه شيفته نوشتن هستم.
از الان كلي نقشه براي كلاسهايم كشيدهام. اول از همه ميخواهم به شاگرهايم بگويم كه نگويند «زنگ انشا،» بگويند: «زنگ نويسندگي.» و بي اندازه منتظرم كه مهر بشود، مدارس آغاز بشوند و شاگردهايم صدايم كنند «خانوم نويسندگي.»
+ معلم انشا بودن براي من يك شغل ايدهآل است...
+ ياد يكي از شاگردام افتادم كه هر وقت مرا در سال ميديد ميگفت: «سلام خانوم نقاشي. نقاشي جونم. قربونت بشم. جوجوي من!» اين جملات در سال آينده به «خانم انشا، انشا جونم، جوجو انشاي من تبديل خواهند شد.»