آي هَو يك بيماري حاد!
آي هَو يك بيماري حاد!
بنده به بيماري «حيف آمدن در دور ريختن جعبه ادكلنهاي تمام شده» حادّ دچار هستم! يعني هميشه فكر ميكنم 90 درصد پولي كه به آن ادكلن ميدهم، پول جعبهاش است. نُه درصد پول الكلي كه در آن ميريزند، يك درصد هم پول اسانس و ماليات بر ارزش افزوده و ساير چيزها... چون ادكلنهاي من هميشه قبل از اينكه «پيس» را بزنم، درون جعبه، بوي خود را از دست ميدهد. منتها يك ضرب المثل وجود دارد كه ميگويد: «احساس ادكلن زدن، از خود ادكلن زدن مهمتر است.»
براي همين احساس ميكنم، جعبههاي ادكلن و لوازم آرايشي بهداشتي بايد حداقل تا 6 ماه روي ميز آرايش من باشند. الكي كه نيست، اين همه پول بالايش دادهام! ناگفته نماند، بنده اين بيماري مضمن را در خصوص جعبههاي مام، ريمل، بعضا لاك و... به صورت نسبتاً حادّ دارا ميباشم...
بچهتر كه بودم، اين بيماري را نسبت به خودكارها و روان نويسهايي داشتم كه ظاهرشان زيبا بود. البته ممكن بود آن زمان خودكار «بيك» هم از نظر من زيبا بوده باشد، اما به هر حال... خيلي اوقات هم آن روان نويسها، رواننويسهاي تمام شده پدرم بودند كه بنده با ذوق از آنها كلكسيون درست ميكردم. ميخواهم بگويم اين بيماري در من ريشه دوانده و اكنون سراسر بدنم را فرا گرفته است و كاري هم از دست كسي بر نميآيد! شايد اگر زودتر ميفهميديم با شيميدرماني قابل درمان بود اما اكنون فقط با فيزيكدرماني، رياضياتِ گسسته درماني، عربي 1 و 2 و 3 درماني ميشود اين غده بدخيم را از بين برد...
البته اين بيماري خانواگي است و در مادرم به نحو ديگري ريشه دوانده است. مادرم «حيف آمدن در دور ريختن مشماها و غذاي يك هفته پيشِ» حاد دارد! وي تمام مشماهاي ميوهها را درون يك مشماي ديگر گردآوري ميكند و اعتقاد دارد كه اينها به درد ميخورد. باز من يك اميدي براي درمان دارم. اما تمام دكترها در ايران و اروپا از مادرم قطع اميد كردهاند... به طور مثال اگر غذاهايي كه مادرم براي ميهمانها درست ميكند، يك ماه هم در يخچال بماند، تا زماني كه من و خواهرم آنها را نخوريم و ظرفهايش را هم نشوريم، مادرم هيچ اقدامي مبني بر طبخ غذاي تازه انجام نميدهد...
سرتان را درد نياورم. اينها را گفتم كه از شما بخواهم اگر شب جمعه حرمي، مسجدي، امامزادهاي جايي رفتيد، براي شفاي عاجل ما دعاي ويژه بفرماييد... عزت زياد!