نامه ی #3
نامه ی #3
انا جان امروز برایم نوشتی :برای منی که در طبقه ی پنجم یک ساختمان هشت طبقه زندگی می کنم ان هم واحد سیزده همه چیز به طور غیر قابل باوری نحس است.فکر این که تمام هفته را در یک خانه ی ۶۵ متری تنها زندگی کنم دارد دیوانه ام می کند.دیوارهایش بی احساس اند و هیچ بوی خاصی ندارند.این جا همه ی روزهایم بوی دلتنگی می دهد.امروز ظهر که بارون اومد.یاد کوچه های قدیمی قصر الدشت افتادم یک هو دلم خواست انجا باشم خونه های کاه گلی کوچه های تنگ و تاریک که به زور یک ماشین رد می شد. هردو طرف کوچه سبزی های بهاری یادش بخیر.هنوزم هم بوی درهای چوبی انجا را حس می کنم. راستی دو روز پیش از وانتی که به محل مان آمده بود یک گل خریدم راستش نمی دانم اسمش چیست برای همین مهرداد صدایش می کنم. احساس می کنم
شوهرم است از ان شوهر های بی سر وصدا ومهربان اسمش را گذاشتم مهرداد به نظرم اسم قشنگی است. هر روزبرایش اب میوه میخرم.چای تازه دم برایش درست می کنم. از قهوه فرانسه خیلی خوشش می آید.نمی دانم چرا آب خالی دوست ندارد. مهرداد را دوست دارم مونس تنهایی ام شده است. فقط حیف که نمی تواند کچل باشد.عکسش را برایت فرستادم.
انا جان مهرداد را رویت کردم اری مهربان است وساکت.برایت در این نامه دو کوچه فرستادم از همان کوچه های بودار...
+ عکس مهرداد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |