نامه ی دوم.
نامه ی دوم.
تعریف ما از ارزو با تعریف تو که الان در طبقه ی پنجم واحد ١٣ ساختمان بهار روی کاناپه نشسته ای .فرق می کند
من یک بچه دهاتی هستم هنوز که هنوز است خانه مان موقع بارون بوی کاه وگل می دهد گاهی سقف خانه مان چکه می کند .گاهی سه چهار روز رفت آمد ما به شهر قطع است .دو سه روز برق نداریم.شماها به اینان می گویید نوستالژیک .ولی باور کن آناجان هفده شبانه روز خوابیدن پدرم توی برف برای محافظت از گله ی پدر بزرگم هنوز که هنوز است جز خس خس سینه ی گاه و بی گاه هیچ حسی به او نداده است.
داشتم ار آرزوهایم می گفتم .آنا جان آرزوهای ما همیشه دست یا فتنی بود.اما نه برای ما.
کوچک تر که بودم همیشه دوست داشتم کفش های اسکیت داشتت باشم شاید از سر همین علاقه ی کودکی بود که جاهایی که شیب تندی داشت را به عنوان پیست تمرین انتخاب می کردیم و گاهی در ازای ارزوهایمان لباس هایمان را می دادیم .
سوم راهنمایی که بودم دوست داشتم یک دستگاه ضبط واکمن داشته باشم.البته اگر به پدرم می گفتم حتما برایم می خرید ولی چون آدم قانعی بودم حرف نزدم.آن سال هنگام اعلام نفرات برتر درسی نفر اول را ساعت مچی دادند وبه نفر دوم دستگاه ضبط واکمن این اولین باری بود که از اول شدن ناراحت بودم.از عکاسی هم خوشم می آمد این بار پدرم برایم یک عدد دوربین عکاسی خرید ولی چون آن سال من برای درس خواندن به شهر می رفتم نتوانستم ازش استفاده کنم و موقع عید که به خانه مان آمده ام دوربینی دیگر نبود.
راستش را بخواهی آناجان دیگر تصمیم گرفته ام هیچ آرزویی نداشته باشم تا حسرت نداشته هایم را نخورم.
راستی در نامه ی بعد,آرزوهایت را برایم بنویس
قربان خنده هایت .خنو دوازده فروردین هزارو سیصد و نود وپنج