#نامه ٧
#نامه ٧
بالاخره که چی هر چه که هی بخواهی خودت را به ندیدن بزنی و تمام خاطراتش را از دفترچه قهوه ای سوخته روی پنجره اتاقت پاک کنی. تمام لبخندهایش از روی گوشی ات پاک کنی، یک روز، یک روز حوالی ساعت هفت روی سنگفرش های خیابان حافظیه بوی ادکلن یک نفر باعث می شود هنوز هم سرت را به عقب برگردانی...
گاهی وقت ها دوست دارم بروم یک سگ بگیرم برای خودم. اسمش را هم کارنین می گذارم ولی بعدش پشیمون می شوم چون از دیدن سگ ها ی توی خیابان چندشم می شود ،به نظرم سگ ها به این دلیل دوست داشتنی اند که حرف های ما را نمی فهمند درست مثل تمام کودکان دنیا .. از نظر آن ها هیچ احمقانه ای وجود ندارد حتی خوابیدن زیر باران فقط به این دلیل که ممکن است سرما بخورم..
کودکان و سگ ها معتقدند احمقانه است که تو از زندگی ات لذت نبری ونخندی فقط به این دلیل که ممکن است هفته ی بعد یکی از کلیه هایت را از دست بدهی ...
نظر تو چیست احمقانه است؟؟!
آنا.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |