زنان علیه زنان
زنان علیه زنان
یکی از آقایان همکار به رحمت خدا رفته است. چندسالی سرطان داشت و گمان میکرد خوب شده است؛ اما خب بیماری دوباره در او خانه کرد و سرانجامش هم خوب نبود. از وقتی آقای همکار فوت کرده اتفاقهای ناخوشایندی گریبانگیر همسرش شده است. مرد در این سالها که بیماری به سراغش آمده نه خانه ای به اسم زنش زده؛ نه وصیتنامهای دارد برای بخشیدن اموال.حتی همین چندماه که بیماری امانش را برید اصلا تصور نکرد که بعدش چه؟زنم چه؟زندگی اش چه؟
مرد دو فرزند دارد. یکی پسر و دیگری دختر؛ هردوبالغ . مادرش هم در قید حیات است.وسط های زندگی هم زن مهریهاش را بخشیده.حالا بیایید شرایط زنی را تصور کنید که شوهرش فوت کرده ؛ هیچ ارثی نمیبرد و ضمنا باید از این به بعد یاد بگیرد که کار کند و خرج خودش و بچههایش را دربیاورد.
دارم فکر میکنم تمام این بیخیالی هایی که از مرد سر زده نه به عمد؛بلکه از سر عادت بوده است....حتما یک گوشه نشسته و به زندگی گل و بلبلشان زل زده وبا خودش فکر کرده بعدها هم همین میماند؛ یادش نمانده که قانونی هست که اموال نه چندان زیاد او را تکه تکه خواهد کرد؛حتی با خودش فکر نکرده آن حرفها که نیمه ی گمشده و این حرف ها راست است؛ چون به وقتش زن نیمه ی گمشدهی هیچ مرد ایرانی ای نیست؛ کم کم ماجرا اینکه ارثی ندارد چون هیچکس مرد متوفی محسوب نمیشود.
دارم فکر می کنم تلخ است که مردها گاهی فراموش می کنند که از بعد دیگری به ماجرا نگاه کنند.فراموش میکنند که باید بعد از مرگشان هم نظام خانواده حفظ شود....این توهم افتاده به جانم که اگر پسر ناخلف بود چه؟ اگر سهمش را برداشت و رفت چه؟
زنی بیوه می ماند و پول نداشته و لابد روح سرگردانی که از آن بالا زل می زند به زنی درمانده و عذاب می کشد و یادش میفتد که بلد نبود ماجرا را مدیریت کند. روحی را تصور می کنم که زل زده به خانواده ی از هم پاشیده اش.دارم فکر میکنم که کاش جامعهمان جوری بود که مهریه نه برای انتقام بلکه برای تداوم یک زندگی پس از مرگ دیگری بود.دارم تصور میکنم کاش مردها واقعا همسرشان را نیمهی دیگر وجودشان میدانستند ؛ با حقوقی کمی برابر.داشتم فکر میکردم چه میشد اگر مادرشوهرها می پذیرفتند که اموال پسرشان اموال عروسشان است....همهچیز یک حلقه است و در این حلقه ی فاسد همگی مقصریم؛مردانی که حاضر نیستند از بعد دیگری به ماجرا نگاه کنند و زنانی که این شیوه ی نگاه را به فرزندان مذکرشان نمیآموزند.