ندانستن...
ندانستن...
یک هفته مانده تا آغاز دههی چهارم زندگی دارم به این فکر میکنم خب که چی؟
و این خب که چی گفتن شامل این مطالب است که آیا درست زندگی کردهام یا نه؟ آیا میتوانم بابت اینکه
شبیه دیگران زندگی خطی نداشتهام و صدالبته صدماتش را تحمل کردهام خوشحال باشم یا نه؟اصلا توانستهام تغییری در زندگی خودم و دیگران ایجاد کنم یا نه؟
جواب هایی که به خودم میدهم ضد و نقیضاند.دیرگان کمابیش دلداریام میدهند و میگویند: حالا صبر کن چهل سالت بشه حالت رو میپرسم!
دارم به خودم دلداری میدهم که همه این سوالها را از خودشان میپرسند، همه و بهتر است انقدر زانوی غم بغل نگیرم.
نمی دانم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |