شاعري دريادل و آزاديخواه
شاعري دريادل و آزاديخواه
روزنامه اطلاعات ضمیمه ص 7 چهارشنبه 7 بهمن 1394-16 ربيع الثاني 1437ـ 27 ژانويه 2016ـ شماره 26362 فرخي يزدي شاعري دريادل و آزاديخواه خانم فرشيدافشار |
فرخي يزدي، شاعر نامآور ايراني قرن معاصر است. مردي آزاده، وطن دوست و ضد استبداد. با جاني شيفته ايران، با دروني خروشان و غرورآفرين، ولي به ظاهر اندوهبار است. فرخي يزدي، از شاعراني است كه در آغاز جنبش مشروطيت، آوازهاي نيك و انساني به دست آورده و در تاريخ ادبيات معاصر ما جايگاه رفيعي در حيطه معنوي، حقوقي و فرهنگي كسب كرده است. اين رادمرد بلند مرتبه، لب و دهان و جان خود را در مخاطرهاي مهيب قرار داده و آثار پرجذبهاي نشأت گرفته از عشق و انسانيت و دادجويي از خود به يادگار گذاشته است. فرخي، سرآن داشت كه با شعر و سرود، آواي درد و ستم و دربندي در استبداد و خفقان مردم را به گوش جامعه خود برساند و مردم را به حقوق طبيعي خود واقف گرداند و آنان را از اين راه به آزادي ـ كه از اولين حقوق آنهاست ـ برساند. ديوانش را كه بگشايي؛ در هر صفحه، سطر و بيت، تأثير بياني مطلوبي از اخلاق و ايمان و بشر دوستي مييابي، او شاعري را، نه صرفاً به عنوان بيان الهام و رشحه نفساني خود پيشهكرده است، بلكه ميخواسته از اين طريق، مفاهيم عالي آزاديخواهي، نوعدوستي، حكومت مردمي و ايثار براي جامعه خود را تبيين كند. نامش محمد و تخلصش فرخي فرزند محمد ابراهيم سمسار يزدي متولد سال 1267 خورشيدي در يزد است. تحصيل را در زادگاهش يزد شروع كرده و در سن شانزدهسالگي ـ كه به يادگيري فارسي و مقدمات عربي پرداخته بود ـ مجبور به ترك آموزشگاه شد. او در مدرسه مرسلين انگليسي يزد درس ميخواند. به دليل روحيه آزاديخواهي و افكار نو و سرايش اشعاري روشنگرانه ـ بهويژه شعري كه عليه اوليا و مربيان انگليسي مدرسه سروده بود ـ از مدرسه اخراجش كردند و بدين ترتيب، تحصيلش ناتمام ماند و به نظر ميرسد به دليل نبودن مدرسه مناسب ديگري و هم نياز معاش خانواده، تحصيل را رها كرده باشد. سپس به اشتغال به كارگري و كار در كارگاه پارچهبافي در يزد پرداخته و هزينه زندگي خود و خانواده را به دست ميآورده است. بديهي است مطالعات آزاد دواوين شعرا و ساير كتابهاي ادبي و اجتماعي را در پيش گرفته است. سالهاي عمر اين شاعر برجسته، مقارن با اواخر حكومت قاجار و اوايل حكومت پهلوي بوده و در آغاز جواني او، به سال 1284 انقلاب مشروطه، به ثمر رسيده است. او هماره از نقض حقوق طبيعي مردم و ناديده گرفتن رأي آنان و بيداد دولتمردان و مسئولان عصر استبداد و خودكامگي شاهان قاجار در تألم بود و با نشر آثار كوبنده خود درصدد كسب آزادي و حقوق ناديده گرفته شده مردم عصر و زمانه خود بود. با اين انگيزه، روزنامهيي را به نام (دادنامهي طوفان) بنياد نهاد. در زماني كه انتشار روزنامه در كشور بسيار محدود بوده است. مندرجات اين نشريه، شور و هياهوي دل آگاه او بود كه از رنج مردم زمانه برخاسته بود. نخستين شماره اين روزنامه مورخ دوم شهريور 1300 خورشيدي است و در آن چنين سرودهاي دارد: طوفان، كه طرفدار صفا خواهد بود معدوم كن جور و جفا خواهد بود گر جنگ كند، براي حيثيت خويش نسبت به عقيده، با وفا خواهد بود اين روزنامه بارها توقيف و از نشر آن ممانعت شد و رنجي بر رنجهاي اين انسان گرانمايه ميافزود و آن هم در هنگامي كه امكانات تدوين و نشر روزنامه بسيار محدود بود. فرخي، ميسرود و ميسرود و افكار خود را نشر ميداد و بر اين دلخوش داشت كه روزي سرودههايش تأثيرگذار باشد و ملت ستمديده از اين رهگذر به آزادي ـ اين موهبت بزرگ الاهي ـ برسند. فرخي در مورد آزادي چنين ميسرايد: قسم به عزت و قدر و مقام آزادي كه روحبخش جهان است، نام آزادي به پيش اهل جهان محترم بود، آنكس كه داشت از دل و جان، احترام آزادي هزار بار بود به ز صبح استبداد براي دستهي پا بسته، شام آزادي دردا كه نواي دل انگيز و آواي دلنشين اشعار او، گوييا صرفاً براي دلپريشي وي سروده شده و از آنجا كه استبداد هر راهي را كور ميكرد، اين نوا به درستي نميتوانست به گوش مردم و به گرهگشايي آنان برسد و پيوسته او را به زندان يا تبعيد ميكشانيد و روزنامهاش توقيف ميشد. با وجود اين، روحيه توانا و پايداري اين مرد كمنظير، موجب ميشد كه باز بسرايد و باز نشريهاش را همچون طوفاني بر سردمداران استبداد و ستم پيشگان بپا كند و آنها بر انگيزه لجاج و روحيه ضد مردمي خود، اين مرد يگانه دوران را به غل و زنجير بكشند. از حوادث دردناك زندگي اين مرد آزاده و دموكرات، دوختن لبهاي او است كه يكي از فجايع دردناك بشري به شمار ميآيد. در نوروز 1289 خورشيدي، شعري علي «ضعيمالدوله» حاكم وقت يزد سرود كه او را خشمگين ساخت و دستور داد تا لبهاي او را بدوزند و او را به زندان بيندازند. در اين باره ميگويد: به زندان نگردد اگر عمر، طي من و ضيغمالدوله و ملك ري به آزادي ارشد مرا بخت يار برآرم از آن بختياري دمار گفتني است پس از آن كه فخرالملك به حكومت يزد منصوب شد، از فرخي دلجويي كرد. اين شاعر نامآور، در مسير زندگي سختيهاي بسيار ديده و بسي در هجرت و غربت دور از وطن و نيز در وطن در عزلتگاه زندان، با تب و تاب، به سر برده است. سرانجام، فرخي در پاييز سال 1318 خورشيدي، پس از سالها شكنجه، تبعيد و زندان به طرز فجيعي به قتل رسيده و به ديار باقي شتافت. شعرهاي فروزان و پر معناي او درباره آزادي، در ميان اشعارش تبلور خاصي دارد. آن زمان كه بنهادم، سر به پاي آزادي دست خود ز جان شستم، از براي آزادي تا مگر به دست آرم، دامن وصالش را ميدوم به پاي سر، در قفاي آزادي دامن محبت را، گر كني ز خون رنگين ميتوان تو را گفتن، پيشواي آزادي فرخي ز جان و دل، ميكند در اين محفل دل نثار استقلال، جان فداي آزادي فرخي، جاني شيدا و كلامي نافذ در گشودن دري رو به سعادت داشت. به مردم ميهنش مهر ميورزيد و براي آنان دل ميسوزاند. گر كه تامين شود از دست غم، آزادي ما ميرود تا به فلك، هلهلهي شادي ما ما از آن خانه خرابيم كه معمار دودل نيست يك لحظه در انديشهي آبادي ما بسكه جان را به ره عشق تو شيرين داديم تيشه، خون ميخورد از حسرت فرهادي ما داد از دست جفاي تو كه با خيرهسري كرد پامال ستم مدفن اجدادي ما آن چنان شهره به شاگردي عشق تو شديم كه جنون، سر خط زرداد به استادي ما فرخي، دادسخنداني از آن داد كه كرد در غزل، بندگي طبع خدادادي ما او مردي وارسته، مسلط بر آرمانهاي رفيع خويش و آرزومند حقيابي مردم وطن خود بود. اعتماد به نفس و پايداري او در خواستههاي بحقش،آنچنان بود كه براي رسيدن به مراد و مقصد آماده رفتن به كام شير بود. در كف مردانگي، شمشير ميبايد گرفت حق خود را از دهان شير ميبايد گرفت تا كه استبداد، سر در پاي آزادي نهد دست خود بر قبضهي شمشير ميبايد گرفت حق دهقان را اگر ملاك، مالك گشته است از كفش، بيآفت تاخير ميبايد گرفت بهر مشتي سير، تا كي يك جهاني گرسنه؟ انتقام گرسنه از سير ميبايد گرفت او مردي خداشناس و حقپرست بود و اتكاي او به پروردگار را در اين بيت اظهار ميدارد كه همهي تلاشهاي فردي را در مقال عظمت خداوند ناچيز ميداند بيچارگي ز چار طرف چون شود دچار غير از خداي عزوجل، چارهساز نيست او جاني روشن، دلي سرشار از عطوفت در مسير خواستههاي بهحق داشت، در وجود او اخلاق و مردم خواهي آنچنان جاي كرده بود، كه كينه و دشمني ـ حتا براي دشمن ـ در او وجود نداشت. كينهي دشمن، مراگفتي چرا در سينه نيست بس كه مهر دوست آنجا هست، جاي كينه نيست نقد جان را رايگان در راه آزادي دهيم گر به جيب و كيسهي ما مفلسان، نقدينه نيست او از مال دنيا بهرهاي نداشت و روزگار را در سختي ميگذراند و با همت والاي خود هرگز آمادگي پذيرش سيم و زر از مقامي و كسي را نداشت. روزگاري است كه در دشت جنون، خانهي ماست عهد مجنون شد و دور دل ديوانهي ماست پيش زور و زر غالب، همه تسليم شدند آنكه تسليم نشد، همت مردانهي ماست فرخي براي بيان مطالب حق جويانه و دادخواهانهي خود، پيوسته دم از آزادي ميزد. بيقين، به دليل فرهيختگي و نظر بر روش مدنيت جويي و تمدن طلبي، آزادي را به موازات و در قالب قانون جستجو ميكرد و اين مفاهيم و مباني ديگر اخلاقي و انساني و حقوقي را، گذشته از قالب غزل، به طرز دلنشين و فشرده و پرمحتوا، در قالب رباعي و گاه دوبيتي سروده است كه اغلب دلنشين و در خور تحسين است. عمري است كه بر عاطفه مفتون شدهايم از عالم كبر و كينه بيرون شدهايم زانو زده در برابر كرسي عادل تسليم مقررات قانون شدهايم *** گفتني است كه بيشتر شاعران دوران نهضت مشروطيت، براي نفوذ كلام بيشتر در مردم، از قالبهاي رباعي، دوبيتي و گاه قطعه ـ كه بيشتر مورد پذيرش عامه بوده است ـ استفاده ميكردند. فرخي، همتراز سرودن اشعاري در نواي آزادي، از عدل و دادگستري نيز دم ميزد و در اين زمينه، سرودههاي نافذي در شكل رباعي ارائه كرده است. استاد ازل كه درس بيداد نداد جز مسألهي داد، مرا ياد نداد ما داد ز بيدادگران بستانيم گر محكمهي داد به ما داد نداد در جهت برابري و برادري مردم ـ كه با دلي پاك و احساسي تابناك مدافع آن بود ـ ميسرايد: جمعي ز غنا صاحب افسر باشند يك دسته ز فقر، خاك بر سر باشند بايد كه بر اين فزود و از آن يك كاست تا هر دو برابر و برادر باشند درباره عشق و عاطفه و احساس ـ كه خصلت انسانهاي والا و نوعدوست و ايثارگر است ـ اين رباعي در خور توجه است: از روز ازل، عاشقي آموخت دلم وز عشق، چو شمع، شعله افروخت دلم تا خاك مرا دهد به باد آتش عشق از ديده نريخت آب، تا سوخت دلم دل مردمدوستش، پيوسته در انديشهي چارهيابي براي رهاندن مردم از بند اسارت بوده و مردم را به نهضت و قيام دعوت ميكرده است. اي دوده جم قيام، يكباره كنيد بيچارگي عموم را چاره كنيد زنجير اسارتي كه بر پاي شماست خوب است به دست خويشتن پاره كنيد *** فرخي، دلسوز ملك و ملت و آرزومند آبادي كشور است. آخر دل من ز غصه خون خواهد شد و ز روزنهي ديده برون خواهد شد با اين افق تيره، خدا داند و بس كاين مملكت خراب، چون خواهد شد؟ يك دم دل من، ز غصه آسوده نشد وين عقدهي ناگشوده، بگشوده نشد اين دامن پاك چاك چاكم، هرگز الا ز سرشك ديده، آلوده نشد *** بلندي همت، راستي و درستي، از مفاهيم مورد نظر و خواستههاي او بوده است: در راستي، آن كه بيكم و كاست بود سرسبز و سرافراز، به هر جاست، بود داني ز چه سرو، سرفراز است به باغ از آنكه بلند همت و راست بود پيوسته آرزوي صميميت و صلح و صفا داشت: اي كاش كه جز رنگ صفا، رنگ نبود مسكين ز غني اين همه دلتنگ نبود در بين بشر، صلح و صفا داشت دوام سرمايه اگر مسبب جنگ نبود براي رادمردان و آزادگاني چون فرخي، كه در زندگاني همواره دچار مشقات و لطماتي بودهاند، مرگ، مرحلهي بغرنجي به حساب نميآيد و در واقع، مرگ براي او آشنا و مطلوب بوده و مواردي، حتا، به استقبال آن رفته است. اين رباعي، چنين وصف الحالي دارد: من حسرت آب زندگاني نخورم وز خوان جهان جز كف ناني نخورم چون زندگيم غم جهان خوردن بود مردم كه دگر، غم جهاني نخورم ولي، نام اين نامآور، در دفتر ايام و در تاريخ معاصر ايران فروزان و تابناك باقي ميماند و سرودههايش هماره براي آزاديخواهان، دادجويان، ادب دوستان و ملت ايران، نغمههايي دلنواز، آموزنده و نويددهنده خواهد ماند.
|
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |