نابغهاي به نام نيچه
نابغهاي به نام نيچه
| روزنامه اطلاعات ضمیمه ص 2 چهارشنبه 7 بهمن 1394-16 ربيع الثاني 1437ـ 27 ژانويه 2016ـ شماره 26362 انديشه نابغهاي به نام نيچه ترجمه: شهرام تقيزاده انصاري |
اگر مبناي قضاوت درباره اهميت يك فيلسوف، تاثير آثار او روي نسلها باشد، بايد گفت كه نيچه نيز هم ارز هگل، ماركس و كيركهگارد و شو پنهاور ميباشد. او يكي از متفكرين بزرگ نادر قرن نوزدهم است كه از زمان خود خيلي جلوتر بودند و بدون افكار آنها، قرن بيستم به جايي نميرسيد. آثار نيچه بعداً تاثير خود را نشان داد. نيچه پريشان فكر شهرت روز افزون خود را كه به سبب آثارش كسب كرد، نديد؛ بذر افكار او ثمرات حيرتانگيزش را در خير و شر بعد از مرگ وي نشان داد. زندگي او با نظر به تاثير آثارش زياد اهميت نداشت: چند دهه موجوديت دانشمندي كه از ابتدا كمي ظاهرش پيدا بود و به امضاء چيز مينوشت، مدتي مسكوت مانده كسي آن را نفهميده بود. هيچ عملي اين زندگي را رقم نزد و هيچ افتخار واقعي ظاهري آن را همراهي نكرد. بنابراين بهنظر ميرسد كه نيچه حق داشته كه در كتاب «ECOO HOMO» بنويسد: يكي من هستم و ديگري نوشتههاي من. تفاسير متنوع نوشتههاي نيچه تمام مراحل ميان تحسين كور و انتقاد شديد را نشان ميدهند. بدون شك تجزيه و تحليل محض آثار نيچه امكان داشته و باعث يك سري مطالعات مهم شده است. اما مسايل فلسفياي كه بهنظر ميرسند آن قدر زندگي فردي غير شخصي را هدايت ميكنند، در مورد نيچه هميشه داراي يك دليل شخصي بودهاند كه ميتوان آن را اثبات كرد. موارد بسيار نادري وجود دارد كه يك متفكر بتواند مثل نيچه در ارتباط با خود فلسفه ارائه بدهد. ذهنيت ويژه پيشبينيها و ادعاهاي او ما را به ياد افكار و عقايد بنيانگذاران مذاهب و پيامبران مياندازد. آثار فلسفي ارسطو، كانت، و هگل را ميتوان بدون در نظر گرفتن شرح زندگاني آنها فهميد ولي در مورد نيچه، مساله طور ديگري به نظر ميرسد: فهم قسمتهاي فلسفي نوشتههاي نيچه هميشه اجباراً بر ميگردد به فهم افكار عالي شخصي و خانوادگي او در موقعيتهاي مختلف. به اين دليل براي فهم آموزههاي متغير او اطلاع داشتن از شرايط زندگاني وي بسيار مهم است. اين كلام در «ECCE HOMO» كه زندگي شخصي او از آثارش جداست، مربوط به آن سري از عقايدي است كه اكثراً فقط ميتواند اثبات كند كه چقدر انسان در گفتارش در مورد خود هم ميتواند اشتباه كند. در ميان متفكرين غرب، نادر اشخاصي هستند مثل نيچه كه براي فهم آثارش بايد زندگاني شخصي او را نيز در نظر گرفت، چون آثار و زندگي شخصي او متقابلاً يكديگر را توضيح ميدهند. در منزل پدر و مادر منزل پدر و مادر نيچه مهد تقواي مذهب پروتستان بود كه از نسلها پيش با عقايد لوتر همبستگي داشت: خانواده نيچه ضمن احترام و توجه به مذهب، امين و خداترس بوده و همه فضايل و اعتقادات كشيش خانه آلماني را نيز دارا بودند، ولي نيچه به مرور زمان صراحتاً از آن فاصله گرفت. پدربزرگ پدري او فريدريش آگوست لودويگ نيچه يك روحاني پروتستان آرامي بود. نيچه در سال 1796 ميلادي در هنگامي كه مكتب نقادي كانت و آزاديخواهي غربي به دنبال انقلاب فرانسه روي روح و ذهن آلماني تاثير ميگذاشت، كتابي تحت عنوان «Gamaliel» يا طولاني شدن دوران مسيحيت براي ارشاد و آرام كردن ناآراميهاي فعلي در جهان مسيحيت» نوشت. كتاب ديگري نيز در سال 1804 م به نام «مقالاتي درباره ارتقاء هنر فكر كردن عاقلانه درباره مذهب، تعليم و تربيت، وظايف رعايا و زندگي انسان» نوشت. چيزي كه نوه را سخت ناراحت كرد، اين بود كه پدربزرگ او مدافع قاطعانه مذهب پروتستان بود. فريدريش آگوست لودويگ نيچه پس از فوت همسرش كه هفت فرزند نيز از خود به جاي گذاشته بود، دوباره با بيوه زني از خانوادهاي روحاني ازدواج كرد و از او صاحب سه فرزند شد. اسامي دو فرزند اول كه در ضمن دختر بودند، آگوسته و روزالي بود كه بعداً نقش نسبتاً مهمي در خانواده نيچه ايفاء كردند. و بالاخره فرزند سوم كه پسري بهنام كارل لودويگ بود، پدر فريدرش شد. يكي از هفت خواهرهاي آگوست در انگلستان ازدواج كرد و به زندگي لوكس و ثروت هنگفتي رسيد، چون ثروت زيادي را به ارث برد، به اين دليل آگوست ترسي از كمبود مالي نداشت و در صورت احتياج به او روي ميآورد. فريدريش آگوست لودويك در سال 1813 متولد شد. او ابتدا معلم سرخانه بود و بعداً نيز افتخار تعليم دادن و تربيت كردن دختر هرتسوگ را پيدا كرد كه در شهر آلتنبورگ زندگي ميكرد. او بعداً به دستور فريدريش ويلهلم چهارم در پروس، مأمور تدريس تعاليم مسيحي در دهكده روكن در نزديكي لوتسن در زاكسن پروسي شد. او با دو ناخواهريهاي خود يعني آگوسته و روزالي به آنجا رفت. آگوسته مشغول خانهداري شد و روزالي نيز در مؤسسات خيريه مسيحي مشغول به كار گرديد. او جوانترين دختر يك روحاني مسيحي بهنام اولر در زاكسن بود و در هنگام ازدواج با كارل لودويگ در سال 1843 فقط هفده سال داشت. در سال بعد درست در روز تولد پادشاه پروس يعني روز پانزدهم اكتبر 1844، در روكن، كارل لودويگ صاحب پسري شد و طبق رسوم خود اين تولد را مبارك و ميمون دانست. اين پدر در واقع اهل موسيقي و خيالبافي بوده و قلبي نرم داشت. از سخنان ذيل او درباره غسل تعميد دادن پسرش ميتوان به گرايش او به سوز و گداز پي برد: «ماه مبارك اكتبر، ماهي است كه در آن حوادث مختلف زندگاني من اتفاق افتاده است، اما حادثه امروز يعني انجام غسل تعميد پسر من ديگر بزرگترين و بينظيرترين آنهاست! اه، اين لحظه روحاني، اين جشن ارزشمند، اين اثر مقدس، بهنام خدا مبارك باشد. از صميم دل اظهار ميدارم كه من آرزو دارم، پسر عزيزم را به تو هديه كنم. از آن جايي كه پسرم در روز تولد پادشاه نيكوكار فريدريش ويلهلم چهارم پا به عرصه وجود نهاد، نام او را فريدريش ويلهلم نام نهادم. فريدريش ويلهلم كه به او به طور ساده فريدريش هم ميگويند داراي يك خواهر و يك برادر بود. نام خانوادگي ديگر آنها فريتز بود. خواهر او اليزابت در سال 1846 به دنيا آمد و دو سال بعد نيز برادرش يوزف متولد شد كه متاسفانه دو سال بعد از فوت پدرش از دنيا رفت. حادثه غمانگيز پدرش در ماه اوت سال 1848 اتفاق افتاد، هنگامي كه بعد از افتادن به زمين، دچار اختلال در مغز شد و يازده ماه ديگر نيز از دنيا رفت. وقتي پدر فريدريش فوت كرد، او فقط پنج سال داشت. او در فضاي خانهاي رشد كرد كه توسط زنان اداره ميشد: مادربزرگ، دو عمه، مادر جوان و خواهرش در ماه آوريل سال 1850، هنگامي كه كشيش خانه روكن ميبايست به كار خود پايان دهد، مادربزرگ فريدريش كه زني خودرأي بود، تصميم گرفت خانواده خود را به نامبورگ در كنار درياي زاله يعني جايي كه قبل از زندگي زناشويياش زندگي ميكرد و حالا در كنار دوستانش در دربار خدمت كند انتقال دهد. خانواده نيچه ضمن داشتن صداقت، عاري از نوعي زندگي جهاني نيز نبود. پدر نيچه از استعدادي عالي در موسيقي برخوردار بود، او حتي در اركستر موسيقي را رهبري ميكرد و بهخصوص پيانو را بسيار عالي مينواخت و در دربار نيز بسيار مورد توجه قرار داشت. پدربزرگ نيچه، اولر هم ميبايست خانواده بزرگي را اداره كند. او شكار كردن را دوست ميداشت و بعضي اوقات نيز موسيقي مينواخت و مشتاق حمايت از صحنههاي عاشقانه در تأتر بود. خانواده نيچه بهطور كلي به سنتها با ويژگيهايش افتخار ميكرد. حتي آنها براي خود افسانهاي نيز خلق كردهاند: عمه آگوسته و عمه روزالي تعريف ميكنند كه در نسلهاي گذشته آنها، كُنتي بزرگمنش از اهالي لهستان وجود داشت كه وطنش را به خاطر ايمانش ترك كرد. به نظر ميرسد اين ارث احتمالي در بزرگمنشي و خويشاوندي گذشتگان او را از محيط دهقاني و روستايي فراتر برده است. اين داستان قابل اثبات نيست، ولي به خانواده نيچه اين ويژگي را اهدا كرده است به طوري كه نيچه جوان نيز از آن برخوردار بوده و هرگز آن را ترك نكرده است. اين بيان را در گفتار شاهدين بسياري كه با زندگي و افكار نيچه آشنا بودهاند، ديدهايم.
|
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |