پیکنیک
پیکنیک
فردا قراره با پسرعمو و دخترعمو و خواهری بریم گردش.الان جوجه رو تو مواد خوابوندم و تو یخچال گذاشتم.سیخ و گوجه و بدبینتون و مونو پاد و کلاه هم گذاشتم تو کوله پشتی.بقیه ی وسایل هم اونا باید بیارن.امیدوارم کلی خوش بگذره.اصلا مهم نیست چه کسایی با من میان گردش همین یدونه خواهری که باشه بمن خوش میگذره.بقیه هم باشن خوب میشود ولی اگر خواهری نباشد اصلا خوش نمیگذرد.خواهری روحیه ی خندانی دارد و شیطان.محال است کسی خواهری رو ببیند د از رفتار پر مهر و دلنشینش تعریف نکند.با او که باشی خوشمیگدرد.این یک قانون است.خواهری را دوست دارم.در واقع خودم را فنا شده میبینم بدون وجود خواهری و مادری.پوچ مطلق.نابود شده.بعضی اوقات که با خواهری حرف میزنیم میگویم من در دنیای قبل از اینجا سرنوشت دختر بزرگ را برداشتم تو از چی من خوشت آمد که سرنوشت دختر کوچک را برداشتی و خواستی که خواهرم باشی...خنده دار است فکر کردن به اینکه منو خواهری دوستهای خوبی بودیم برای هم در دنیای قبل از اینجا.نمیدونم رابطه ی ما با مادری چگونه بوده.
پ ن:شب خوبی داشته باشین
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |