دارم وسایلمو جمع میکنم
دارم وسایلمو جمع میکنم
میدونید انگار دارم به آرزوم میرسم.یه اتفاقایی افتاده که داره نشونم میده باید وسایلتو جمع کنی و و از این خونه بری...شاید یکسالی طول بکشه که دیگه بطور کامل ساکن این خونه نباشم.اما خب هر چیزی رو که گذاشته بودم کنار تا تو خونه ی خودم ازش استفاده کنم رو جمع کردم.نمیدونم چی بگم یخورده گیج هستم.حالا دقیق مشخص نیست چیزی ولی انگار دیگه همه چیز تموم شدس برای اونا...همه چیزش را دوست دارم...دقیقا عین همون چیزی که سفارشش را بخدا داده بودم...باورم نمیشه خدا انقد صبورانه به درد و دلهایم گوش میداد...مگر میشود ...هر چیز از این شوکی که بهم وارد شده بگویم کم گفتم...شاید وقایع را بعدا بطور دقیق برایتان تعریف کنم...شایدهم هیچ حسی نباشد برای نوشتنش..
برایتان آرزومندم که همینجور که خدا مرا خوشحال کرده شما رو هم خوشحال کنه...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |