نوجوان
نوجوان
یکی بود یکی نبود
روزی روزگاری بچه ای به دنیا آمد.این بچه داشت بزرگ می شد.....وقتی نوجوان شد همش فکر می کرد دنیا خیلی بزرگه
آدما خیلی زیاد اند ....بودن و نبودن من چه تاثیری در دنیا دارد؟.....
یک روز توی کوچه روی یه سکو نشته بود سر ظهر بود.....
یک دفعه یه بچه دوساله که مشغول بازی روی تراسشون بود پا هاش گیر کرد لای نرده ها ....می خواست برگرده.....از پشت به زمین داشت سقوط می کرد.....که پسر نوجوان به سرعت خودش را به زیر تراس رساند و بچه را نجات داد.....
پدر و مادر کودک کلی ازش تشکر کردند......نوجوان فهمید وجود او باعث نجات جان یک کودک و خانواده ی آن شده است .....
ااز آن به بعد فکر نکرد وجودش در دنیا بی اهمیت است......
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |