مهربان
مهربان
یکی بود یکی نبود
یه دختر جوونی اهل شعر و نوشتن بود. یه وب داشت. شعراشو می ذاشت روی وبش.......
مهربان متوجه شد ...شعراش توی شبکه های اجتماعی هم هست.....
اما نمی تونست به کسی بگه.....
کسی هم جوابش را نمی داد............................
همه مهربان را می شناختند توی شهر ................اما مهربان نمی تونست به کسی بگه ...
مثلا با خانوادهاش صحبت کنه یا با همکارای خوبش...............
چیزی از موقعیتش بگه..........
یه عدهای هم بودند ....این شرایط مهربان را مسخره می کردند و می زدند توی سرش........
خسته بود.......
از هجده سالگی معروف بود اما نمی تونست راجبش صحبت کند .......در هیجا.......
سه چهار سالی هم می شد شعراش پخش بودند .........
همه دوستش داشتند؟ یا علتش چیه؟..........
خسته ام
کمکم کنید..............
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |