رو کم کنی
رو کم کنی
یکی بود یکی نبود
الهام می خواست وارد جمع دوستانه ی شهناز و نیناز بشود. زنگ زد گوشی نیناز گفت :آدرس یه خیاط خوب رو بهتون می دم .....کارش خوبه...قیمتش هم مناسبه.....
نیناز زنگ زد شهناز و گفت :این الهام دست از سرمون بر نمی داره....من که ازش خوشم نمی یاد ...یک کاره زنگ زده آدرس خیاط به من می ده.......
شهناز گفت: عیب نداره ...می ریم خیاطش .....بازم محلش نمی زاریم............................................حالشو می گیریم.....
شهناز و نیناز پارچه های گرون قیمتی خریدن به الهام هم نگفتن رفتند خیاط.......
گفتند ما رو الهام معرفی کرده.......
خیاط گفت: الهام ؟ کدوم الهام؟........
الهام حیاتی رو می گی؟ یا الهام سلطانی؟
الهام ؟.....فامیلیشو نمی دونیم..........
باشه الهام حیاتی عروسی دارند دارم برای فامیلای اونا لباس می دوزم......
به شما ها نمی رسم چه پارچه های قشنگی هم دارید..........
6 یا 7 ما هه دیگه بهتون وقت می دم...........
من مشتری های ثابت خودم را دارم ...
باید اول کارای اونا را انجام بدم...........
از دست این الهام سلطانی؟..................
عزیزان خوش اومدین............
یعنی شهنازو نینازو می دیدی.........................................................................................................
یه وعضی بود از الهام خورده بودن اساسی............
همدیگرو می خواستن گاز بگیرن.........
الهام بدجنس................
شهناز بدجنس............
نیناز بد جنس...................