شراب تلخ میخواهم !
شراب تلخ میخواهم !
این شخصیت , قـبادِ دیوان سالار , شخصیتی که کم تر کسی از عهده یِ ایفایِ آن برمی آمد , شخصیتی که شهابِ حسینی به تمامِ معنا آن را زندگی کرده , شخصیتی که "حسینی" باید ان را طوری ایفا میکرد که همجنان که بارِ خاکستری سریال رویِ دوشش است , مخاطب دوستش داشته باشد ( شبیهِ رد باتلرِ بر باد رفته البته ) ! .
قباد دیوان سالار , در یک مقایسه کلی با فرهاد دماوندی همان دانشجویِ انقلابی مصدقی که از هیچ چیز حتی بزرگ آقایِ وابسته یِ به دربار که تهران رویِ انگشتش میچرخد ابایی ندارد , تلاش شده که شخصیت بزدل و ترسویی نشان داده شود , شخصیتی که عاشق است , اما بزدل.
قباد فی الواقع اصلا شبیهِ یک دیوان سالار نیست , او مردِ کم رویی است که پدر و مادرَش را در بچگی از دست داده و زیرِ کتک هایِ عمویی بزرگ شده که درافتادنِ با او به عبارتی چوب در لانه زنبور کردن تعبیر شده و بعد تن به یک ازدواجِ اجباری با دخترعمویش داده که دوست داشتن بلد است اما عاشِق بودن نه .
در ابتدا مخاطب قباد را دوست ندارد , قبادِ دائم الخمری که نه از دوست داشتن چیزی میداند , نه از محبت کردن , اما ناگهان چهره یِ جدیدی از این شخصیت به ما نشان داده میشود , چهره ای که در جوانی اش شعر میگفته و چه بسا که اگر محبت ببیند شاید طبعِ شعری اش گل کند , شخصیت خاکستریِ سریال ناگهان میشود شبیهِ پسربچه هایِ چهارده , پانزده ساله که انگار عشقِ اولش تجربه میکند , ناگهان یکی پیدا میشود که در جوابِ حرف هایش میگوید: " واای مرسی " , یکی که به او احترام میگذارد , از او نظر میپرسد , یک که به او توجه میکند , بعد مخاطب از زبانِ قباد حرف هایِ محبت آمیز میشنود , قبادی که حتی دیپلم هم ندارد به سینما میرود و خوابش نمیگیرد .
در قسمت هایِ پایانی قباد شخصیتِ بزدل و ترسویی نشان داده میشود که برایِ حفظِ عشقش هیچ کاری نمیکند , ناگهانِ قبادِ دوست داشتنی قصه خورد میشود , میشکند , و مخاطب هیچ از او طرفداری نمیکند , "شهابِ حسینی" به تمامِ معنا بازیگر است , او با مهارتِ تمام استیصال و شکستنِ مردی را به نمایش میگذارد که برایِ اولین بار در تمامِ زندگی اش محبت دیده , مردی که غرور خورد شده و تکه هایِ شکسته اش را پشتِ سیگار که نمادِ سختی است پنهان میکند , مردی که میداند معشوقه اش دوستش نداشته و ندارد ,اما مست میکند , عربده میکشد . "حسینی" خوب میداند که چطور منطقِ مخاطب را زیر سوال ببرد که حتی عربده کشی هایِ قباد هم برایش دوست داشتنی باشد , اما نکته یِ قابلِ تامل در قصه یِ قباد , زندگیِ سرتاسر رنجی است که نویسنده برایِ او رقم زده و خیلی هم سعی داشته نشان بدهد که این زندگی حق اوست و همه یِ تقصیر ها و سختی ها را گردنِ او انداخته و هیچ نقطه یِ روشنی برایِ زندگی اش باقی نگذاشته !
+ بر خلاف بقیه ، پایان بندی رو دوست نداشتم !