ما عاشقی را رعایت می کنیم...
ما عاشقی را رعایت می کنیم...
راستَش را بخواهید باید بگویـَم , هیچوقت , هیچوقت به روزهایی که در تقویم برایِ اشخاصِ خاصی نام گذاری شده , احساسِ خاصی نداشتـَم , نداشتـَم یعنی تابه حال نشده روزی باشد که مثلا بدانـَم باید به فُلان شخص تبریک بگویـَم که دکتر است یا مهندس است یا فلان. خواستـَم بگویَم تا به همین امـروز که یازده سال است دانـِش آموزَم و یازده تـا از این دوازده اریبهشت ها را رد کرده ام نشده است که مثلا دِلـَم بخواهـَد به فلان معلم و دبیر تبریـک بگویم و حتی در تلاش باشـَم که برایشان هدیه ای تهیه کنم حتی با عُـنوانِ تشکـر , این ها را نگفتم که پیشِ خودتان فکر کنید مثلا مـن چه آدم قدر نشناسی هستـَم یا فلان و هزارتا چیز دیگر که این ها افتخار ندارد , خواستـَم بگویم تا به حـال نشده آدمی که جـلویِ رویـَم هست احساس کنم واقعا بایـد به او تبریـک گفت که مُـعلم شـده یا بهتر است جمله ام را اینگونه اصلاح کُنم که تا به حال نشده معلمی داشته باشـَم که لااقل برایِ من به معنایِ واقعی کلمه مُعلــم باشد.
این ها را گُفتـَم که برسـَم به یازهمین سالِ تحصیلَم در مدرسه و یازدهمین دوازده اردیبهشتی که این بـار برایـَم معنا دارد , که بنویسَم هنوز هم هستند کسانی لیاقتـِشان از نام گذاریِ یک روز خیلی بیشتر باشد حتی , اصلا خودم هم میدانم , از یک تبریـکِ خُشک و خالی که بر نمی آید بارِ به دوش کشیدنِ یک دُنیـا بدهکاری ات به خوبیِ بعضی بودن ها و بودن ها , تا ماه ها فکر کردم چطور میشوَد همچین روزی را به یک مُعلـم که به تمامِ معنا مُعلـم است تبریک گفت , یا چطور میشوَد یک هدیه ای در نظر گرفت که فقط یک هدیه معمولی نباشـَد , اما راستَش را بخواهید اینطور وقت ها بدجوری مغزَم قفل میکند , فِکـر کردم اگر کسی بلد باشد با دست هایَش چیزی بسازَد که آن را نخریده است و با همه یِ علاقه اش آن را ساخته , چقدر عِشق تویِ آن وسیله هست و چقدر آدم را خوشحال میکند , اما من هیچوقت همچین هنری نداشته ام که بتوانـَم کسی را اینگونه خوشحال کنم و همه ی عشقَم را بریزَم تویِ دست هایَم برایِ ساختنِ آن وسیله .
اما خانُـم مُـعلم فکر کردم شما حتما میدانید که نوشتن برایِ کسی که مینویسد همانقدر سخت است که ساختن برایِ کسی که میسازَد , که میدانید نوشتـن برایِ من , همین شاگردِ دیوانه یِ شُما چقدر همه چیز است و چقدر عِشق میگذارم برایِ کلمه به کلمه اش , که چقدر تویِ همین متنِ به ظاهر ساده سختی کشیده ام که احساسَم همانگونه در قالبِ کلمات ریخته شود که هست , میدانید , خیلی آدمِ هنرمندی نیستَم , شاید تا اخرِ عمرم نتوانم چیزی برایتانِ بسازم , اما شُما بهترینِ اتفاق روزهای تنهایی و بی وطنی مـن بودید و احتمالا خواهید بود , شما همان کسی هستید که همیشه در دلتنگی هایِ هرلحظه یِ من بودید ,هستید و هر روز بیشتر میشوید .
شما همیشه از دوست داشتن گفتید , اما شَک ندارم که قبل از ما عاشق بودین و احتمالا هستید ، چرا که شما معلم هستید و " شرطِ اول در مُعلـم بودن , عاشـِق بودن است" , ما هـَم رسـمِ عاشقی رعایت میکنیم و جسارتی و دستی به قلمی.
راستی خانـُم معلـم خلاصه ی همه این ها خواستم بگویم " ممنون که مُعلــم شدید". :)
یازده اردیبهشت نود و پنج