286
286
لباس هایت را با اندوه آماده می کنم. تهِ دلم به تو غر می زنم که چرا تنها می روی. اما روی صورتم، لبخندی ست که تو را آرام می کند. این دو رویی نیست. این بی قرار شدنِ قرار صداقتمان نیست. صبوری ست. این فقط صبوری ست. صبورم، تا تو با دل و فکری آرام، محکم گام بر زمین بگذاری و بروی. من، صبورم و منتظر. وقتی برگشتی، فقط یادت باشد که برایم بگویی چه شد.
# زن و مَرد، لباسند بر تنِ هم. گفتم که فقط برچسب را خوب تر بدانید.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |