306
306
جا ماندن،
همیشه مسئله ی وحشتناکی برایم بوده. وحشتی که از سه چهار روز قبلِ روزِ مورد نظر و شاید هم بیشتر، به جانم می افتاد و تا همان صبحِ روز مورد نظر، ولم نمی کرد. وحشتی که حالا هم تنگ در برم گرفته. فردا قرارِ یک سفر است. یک سفرِ یک روزه. و خب طبق تمام این مدل سفرها، باید صبحِ زود بیدار شد. و من، دوباره با این مسئله یِ وحشتناک در جنگم. که نکند خواب بمانم؟ که نکند دیر بیدار شوم؟ که نکند جا بمانم؟ البته که اینجور سفرها که همراهانی مثل مامان و خواهر دومی، دارم شاید کمتر اضطراب جا ماندن داشته باشم اما، واقعا جا ماندن! چرا اینقدر وحشت برانگیز است؟
جا ماندن،
می ترسم. واقعا از آن می ترسم. بخصوص که همه در راهند.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |