میبینی چقدر بزرگ شدم ؟
میبینی ؟ هوم ؟
یادش بخیر
پارسال این موقه ها بود که وب بسته شد
که بلاگفا ی لعنتی تو اوج نیازم تنهام گذاشت
امشب مامان میگفت راستی اون پسره چی شد ؟
عین و میگفت
گفتم دو روز دیگه که اسمشو زدن سر چارراه میبینی
گفتم اصلا چیزی نبود که انقدر جدیش گرفته بودین
گفت میخواستی چی باشه ؟
تو دلم گفتم پس خبر نداری چیا شده که به این میگی چیز !
گفت دخترا زود دل میبندن
گفت بابا که اومد خواستگاری من سر اینکه خوب حرف میزد فکرم مشغولش شد
اصن دیگه دقت نکردم خوبه بده زشته خوشگله
تو دلم گفتم راس میگی .. کل این چندوقتی که وب نداشتم خلاصه شد تو عین
عینِ لعنتی
"+ چرا تا 0935 عین رو گوشیم ظاهر میشه دستام عرق میکنه از ترس ؟"
از همینجا
این جمله اشکمو درمیاره .. اشک منو .. فک کن !
چقدر سخت گذشت
چقدر بد گذشت
حرفاش
اذیتاش
نامردیاش
که منِ مغرور لعنتی له شدم و دوباره ساختم خودمو
باران دید !
فقط باران دید
باران ! مرسی که بودی .. یادم رفت ازت خدافظی کنم .. ببخشید !
نمیدونم بعد از دوباره روشن کردن گوشیم کارم به کجت برسه
نمیدونم رو تصمیمم میمونم یا فقط درحد یه حرفه
ولی میدونم قبلا نمیخواستم بمونم .. ولی الان میخوام
آدما یه وقتا .. مجبورن بپذیرن واقعیت اونی نیست که تو ذهنشونه .. واقعیت اینیه که روبروشونه
ولی کاش هیچوقت به اینجا نمی کشید
+ " سین ؟
بله ؟
یه چیزی میگم اگرم ناراحت شدی به درک
بگو
هیکلتو میپسندم .. باربیه .. باشگا ماشگا که نرفتی ؟
:| .. نه :| .. نگا کن یکم :|
خوبه هیکلت به چشم صد درصد غیر خواهری .. احتیاج به نگا کردن نبود پیدا بود دیگه
بگی هم خواهری زر زدی .. باید نگا کنی تا ببینی
شرمنده دیگه چشمم خورد
اینکه باز دوباره پیام بدهد و تو حرف از جی افش بزنی که فکر نکند نمیدانی مثلا
اینکه هی از بهتر بودن تو نسبت به دوستای سالی حرف بزند ..
+ من .. خودم .. اگه این چت و جایی بخونم صددرصد میگم چه پسر بیشعور و هولی :/ "
لعنتی چیکار کردی با من .. چرا به اینجا کشید
کاش همون موقه ها که اینارو گف بلاک می شد
کاش هنوز همون عین به ظاهر لاشی و یه باطن پاک باقی میموند برام
چقدر سخته ذهنیتتو عوض کردن نسبت به آدما
وقتی ازشون یه بت ساخته باشی
+ اسم آهنگ وبمو کسی میدونه ؟